توجهی که از دهان می افتد
به گمانم سهم هر آدمی در زندگی همانقدریست برایش تلاش میکند یا از خودش در آن مورد عرضه نشان میدهد! که این با گدایی کردن یا به زور خواستن هرچیزی در زندگی بسیار متفاوت است...این داستان شامل حال عشق و رفاقت هم میشود که تو هرچه بیشتر به آدم های زندگیت عشق بورزی به همان میزان در زندگیت عشق میگیری...گاه اما بعضی آدم ها عزیزتر میشوند، ناگاه، ناخواسته که این عزیزتر شدن گاه کاملا یک طرفه است و از جانب تو... اینطور وقت هاست که گاه در اوج احساساتت بیشتر از چیزی که باید عشق می ورزی، بیشتر از هربار، بیشتر از همیشه، قلبت مدام پر میکشد به سویش و خودش را از سینه ات بیرون میاندازد، اما واقعیت داستان آن است که او این عشق را نمیخواهد، پسش زده است، نمیخواهد این حد از احساسات زیبا و خالصانه ات را.... سخت ترین بخش پذیرفتن همین حس است که پس زده شده ای، خواسته نشده ای... اما کمی که از بیرون ماجرا به داستان نگاه میکنی متوجه آن میشوی که او رفاقت یا عشق تو را نمیخواهد و هضمش نکرده است... کافیست قدم هایت را عقب بازگردی و پشت چراغ قرمزی که رد کرده ای بایستی و بپذیری که این احساس تا به تحقیر نرسیده است ارزشمند است. گاه شاید آن آدم حتی در آینده ای نزدیک پشیمان شود، گاه میخواهد جبران کند، گاه این اوست که میخواهد احساسات عاشقانه و دوستانه اش را نثارت کند، اما میدانی مثل چیست؟ مثل نان بیات شده، مثل غذای از دهن افتاد... دیگر برایت قابل قبول نیست انگار، فاصله گرفته ای، آنقدری که دیگر فقط به رسم رفاقت عشق معمولیت را که نثار دنیای پیرامونت میکنی و مهربانی عادیت را به او می بخشی... شاید حس و حالش را نداشت، شاید بهانه ای باشد که مشغله های زندگی اجازه رفاقت نزدیک تر را نداد، اما میدانی؟ همه آدم ها در زندگیشان آنقدر درگیری های شخصی دارند که اگر کسی به من توجهی خاص تر و غیرطبیعی کند ، سعی میکنم در بدترین حالتش، بی توجهی نکنم چرا که یک روز اطمینان دارم که فرصتی برای جبران ندارم چرا که اگر یک روز خواستم رفاقتی در خور و برابر نثار کسی کنم آن روز ممکن است دیگر توجه من به درد او نخورد..