وقتی دلت میگیره فال حافظ میگیری و عجیب فالت به دلت میشینه اونجا که میگه :
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست | که من خموشم و او در فَغان و در غوغاست | |
دلم ز پرده برون شد، کجایی ای مطرب؟ | بنال، هان! که از این پرده کار ما به نواست |
وقتی آدمی باشی که به امید اعتیاد داشته باشی، یا شاید بهتر باشد اینطور بگویم که وقتی آدمی باشی که همیشه از امیدوار بودنت هم لذت برده باشی و حتی وقتهای که در اوج ناامیدی بودهای، حتی وقتهایی که تنهاترین آدم روی زمین شدهای باز هم یک اشتیاق لطیف بدود زیر پوستت که خدایی هست آن بالا که مراقبت هست، که حواسش به تو هست حتی اگر حواست به او نباشد، و وقتی که بیشتر روزهایت چشمت را که صبح باز میکنی سرت را بالا بگیری و به خدایت بگویی مراقبم باش، کمی آرامش هم به زندگیت تزریق میشود. حتی اگر سردرگم ترین، بلاتکلیفترین، گیج ترین آدم روی زمین شده باشی( که این روزها شدهام) و حتی اگر با برگشت به عقب و نگاه به پشت سرت و سه سال قبلی که به طور قطع به یقین بدترین روزها و سالهای عمرت بودهاند، هی با خودت تکرار کنی که چرا نود و چهار هم اینطور شده است، باز هم خودت را نمیبازی، قوی باقی میمانی، استوار و محکم خودت را از چالههای روزمرگی میکشی بیرون،سعی میکنی مثل همیشه دختر تنهای مستقلی باشی که خودش از پس زندگیش برمی آید. راستش تمام تلاشم آن است که در سی سالگی بتوانم با افتخار سرم را بالا بگیرم و بگویم خوب بود، خوش گذشت تا بدین جای مسیر. هنوز نزدیک به پنج سال وقت دارم. آدمی کمالگرا، ایده آیده آل گرا، خیال پردازی مثل من تمام رویاهایش و آرزوهایش زا با تمام وجود باور دارد و برای رسیدن به تک تک آرزوهایش تمام تلاشش را میکند. همین.
داشتم با خودم فکر میکردم، شعر میخواندم و رادیو ذهن شعرهای زیبا را به خاطرم میاورد، یکهو همین میان این قسمت از شعری درون ذهنم هی تکان تکان خورد :"اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی." تیتر پست قبلی را هم همینطور گذاشتم. شعر کاملش هم این است:
تـــو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی است زمانی که نبـاشی
آه از نفـس پاک تـو و صبح نشابـور
از چشـم تو و حجـره ی فیروزه تراشی
پلکـی بزن ای مخزن اسرار ، که هـربار
فیـروزه و یاقوت به آفـاق بپـاشی
ای باد سبک سار ! مـرا بگذر و بگذار
هـشدار که آرامش ما را نخـراشی !
هــرگز به تو دستم نرسد ماهِ بلندم
اندوه بزرگی است ! چه باشی ... چه نباشی
شاعـــر : علیرضا بدیع
اگر زنی را برای همیشه رها کنی
تا مدت ها بسیار غمگین است
اما اگر گاهی
فقط گاهی تنهایش بگذاری
هزار بار می میرد
در دنیای زن ها
اینکه باشی و نباشی
اینکه کم باشی
بزرگ ترین جنایت است ...
" " حسنا میرصنم "
وقتی یه دختر از آدم می پرسه، تو. تو نمی خوای چیزی به من بگی، منظورش اینه که ازش بخوای زنت بشه. تعهد تعهد تعهد. چرا آدما انقدر دوس دارن همدیگه رو متعهد کنن؟ اونوخ تا چشم کار می کنه همه دارن زیر تعهدها می زنن یا از تعهدها فرار می کنن.
" شب یک شب دو __ بهمن فرسی "
عاشق در توصیف بینظیر است...در وصف معشوقش از هر استعارهای استفاده میکند تا مفهوم حرفهایش را شاعرانهتر کند، تفسیر را میپرستد آن وقت که هر رفتاری را جوری تفسیر کند که تمام حرفها شعری شوند برای لطافت احساساتش. عاشق را نه میشود قضاوتش کرد، نه میشود سرزنشش کرد، نه میشود نصیحتش کرد، آنقدر غرق شعر و خیال و توصیف و تفسیر است که اصلا پایش روی زمین نیست، آنقدر روی ابرها قدم برداشته که زمین برایش کم است و آسمان تاب وزن سنگین احساسش را ندارد.
جایی بین پستهای کپی شده بی نام و نشانی که به دست آدم میرسد و گاهی هم نوشتههای خودت را به خودت برمیگرداند نوشتهای نظرم را جلب کرد. نویسندهاش را نمیدانم اگر کسی میداند لطفا بگوید:
"ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ .. ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻭ
ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
.. ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻋﻤﯿﻘﺎ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ !!
ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ .. ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ " ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ"
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ "ﺿﻌﯿﻒ" ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺍﻝ ﻏﯿﺮ ﻋﺎﺩﯼ ﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ
ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ " ﺗﺤﺖ ﺗﻨﺶ " ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﮔﺮﯾﻪ
ﻣﯿﮑﻨﺪ" ﻣﻌﺼﻮﻡ"ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ ... ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ" ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ"
ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ " ﺍﺯ " ﺗﻪ ﻗﻠﺐ" ﺍﺳﺖ. "
آن روزی که با این باور برسی که سکوت در قبال آدم ها چه عظمت سهمناکیست و ایمان آوری که گاهی گرفتن خودت از آدم ها اگر ویرانی هم به بار نیاورد اما چطور به آرامشت میرساند آن وقت است که خیلی راحت رها میکنی، راحت تر می بخشی و ساده از کنار هر مساله ای که تو را رنجانیده هم میگذری و هم گذشت میکنی و اینطور آرامش درونیت را تضمین میکنی.
گاهی کلام ضمانت رفتاری می طلبد، گاهی اما رفتار ضمانت کلامی! و این ها دو دنیای متفاوت از همند برای آنان که می اندیشند.