نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۸۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

آدم ها پیچیده تر از آنند که در قاب ذهنی گنجانده شوند. آدم ها عجیب تراز آنند که از رفتارهایشان بتوانی ذهنشان را بخوانی و آدم ها زیرک تر از آنند که گاهی بتوانی از حرف هاشان منظورشان را درک کنی. این ها وقتی که داشتم با خودم زندگی خودم را حلاجی میکردم و به آدم های زندگیم پست و جایگاه میدادم در قلبم در ذهنم هی وول میخورند، و هی

تکرار میشدند و تلق تلوقشان سرو صدای عجیبی در سرم ایجاد میکرد. در آخر هم همه اش شعری شد که رادیو ذهن هی پشت سر هم پلی میکندش که:" آدما با  هم و تنها، هرکدوم یه جور معما،."


پ.ن: میگن ذهنی که نان استاپ در حال فعالیت باشه و حتی دیده شده بعضا در خواب هم فعاله دیرتر دچار آلزایمر میشه و من امیدوار باقی می مونم که هیچ وقت دچار آلزایمر نشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 July 15 ، 12:52
notenevis ...

بعضی روزا هستن از صب که بیدار میشی یه جوری هستی، یه حس خاص، یه حال عجیب که شاید بهت یه انرژی بیشتری داره از یه جایی انگار تزریق میشه. مساله ای که هست امروز صب که بیدار شدم دقیقا همچین احساسی در دوز شدید داشتم و این حس رو هیچ وقت به عمرم تجربش نکرده بودم. هنوزم نمیدونم علت لبخندای صبحم و حال عجیب غریبم چی میتونه باشه اما فقط میگم خدایا مچکرم ازت که هنوزم این حال خوبم رو گاهی بهم برمیگردونی، شده حتی قرضی قسطی، موقتی، بازم شکر. خوبه خودش


به تاریخ بیست و نهم تیرماه نود و چهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 July 15 ، 10:17
notenevis ...

هیچ کس سرش آنقدر شلوغ نیست ،که زمان از دستش در برود و شما را از یاد ببرد

همه چیز بر می گردد به اولویت های آن آدم ... اگر کسی به هر دلیلی تو را یادش رفت

فقط یک دلیل دارد ؛

تو جزو اولویت هایش نیستی !....


"پائولو کوئلیو"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 July 15 ، 12:14
notenevis ...

زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ، جاری ست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم
قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
عده ای گریه کنان می آیند
عده ای ، گرم تلاطم هایش
عده ای بغض به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت این آب تنی است
یا که شاید ، روش غوطه وری
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع طپش های دل است
زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند
زندگی ، بازی نافرجامی است ،
که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد
و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست
شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،
شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت
زندگی ، درک همین اکنون است
زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد
تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی
ظرف امروز ، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست
زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است
روح از جنس خدا
و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا
زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند
زندگی ، رخصت یک تجربه است
تا بدانند همه ،
تا تولد باقی ست
می توان گفت خدا امیدش
به رها گشتن انسان ، باقی است
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، سهم تو از این دنیاست
زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،
آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،
در نبیندیم به نور
در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل ، برگیریم ،
رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
سهم من ، هر چه که هست
من به اندازه این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست
شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است

کیوان شاهبداغی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 July 15 ، 12:06
notenevis ...

پشت کاجستان ، برف.

برف، یک دسته کلاغ.

جاده یعنی غربت.

باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.

شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.


من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس.

می نویسم، و فضا.

می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک.


یک نفر دلتنگ است.

یک نفر می بافد.

یک نفر می شمرد.

یک نفر می خواند.


زندگی یعنی : یک سار پرید.

از چه دلتنگ شدی ؟

دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید،

کودک پس فردا،

کفتر آن هفته.


یک نفر دیشب مرد

و هنوز ، نان گندم خوب است.

و هنوز ، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.


قطره ها در جریان،

برف بر دوش سکوت

و زمان روی ستون فقرات گل یاس.


سهراب سپهری

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 19 July 15 ، 12:04
notenevis ...

نوشته: کاش زمانه‌ی بهتری بود، از عشق می‌گفتم و محذف لینکی‌نوشتم. آن‌قدر به او نزدیک نبودم که همان‌جا برایش بنویسم این سرنا را از سرگشادش زدن است. اینکه منتظر زمانه‌ای بهتر برای عاشقی باشی، اصلا ببین، آدم عاشق می‌شود تا زمانه‌ای بهتر بسازد، نه از طریق مبارزه و غیره، رها کن این حرف‌ها را. آدم عاشق، آدم خواستن و اشتیاق، زندگی شخصی سرشارتری دارد تا آدم باید، آدم وظیفه و مسوولیت. همین خرده زندگی‌های سرشار، زندگی جمعی بهتری می‌سازند، زمانه‌ی بهتری، روزگاری که آدم‌ها بابت دل‌دادگی و شور، سرافکنده نباشند.

  متن از : امیرحسین کامیار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 July 15 ، 08:41
notenevis ...

داشتم با خودم فکر میکردم هروقت که بار و بندیل بستم و درون غارم رفتم و سکوت کردم، به جایش خواننده و بیننده بهتری شدم، اینطور که رفت و آمد آدم ها، رفتارهاشان نوشته هایشان برایم آنقدر جذاب بشوند که دلم نیاید پلک بزنم مگر یکهو نکته ای از دست بدهم. کم کم همین شد که فهمیدم چه زمان هایی حالم خوب است، کی آرامش دارم و چه وقت هایی آشوبم. همین که بتوانم بنویسم یا نتوانم، همین که دیدن آدم ها حالم را خوب کندیا بد، همین که صداگریز شده باشم یا فراری از سکوت، یا حتی همین که به تنهایی مطلق محتاج باشم یا خودم را در میان جمع جای بدهم یعنی مفاهیم مختلفی که هرکدام معنایی دارد که توجه به آن حال خوب دلم را میتواند برگرداند. به گمانم همین واقف بودن به حالت کافیست تا لحظه هایت را راحت تر درگیر آرامش کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 July 15 ، 20:20
notenevis ...

آدمی ممکن است با همه آدمی بخندد، در میان تمام آدم ها قرار گیرد و شادی هایش را فریاد بزند اما در غمانش است که تنهاست، که ترجیح میدهد دور خودش پیله بتند، سردر خلوت خودش ببرد وشروع کند به مراقبه. آن وقت است که تازه ارزش و قدر آدم های مهم زندگی مشخص میشود، تنها کسانی در این میان نزدیک باقی می مانند که در شادیت هم که کنارت نبوده باشند اما وقت نگرانیت، تشویش و آشوبت که شود آرامشت بشوند، کنارت باشند، تا ناراحتی را احساس نکنی و تنور دلت گرم بشود به بودنشان، حتی اگر حاضر نباشند اما همین که غایب قلبت نباشند یعنی همه چیز... حاضر زندگی آدم ها شدن آسان است، مهم آن است که در قلب آدم ها حاضر باشی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 July 15 ، 18:53
notenevis ...

جایی در فیلم من مادرهستم فرهاد اصلانی به همسرش می‌گوید:"ناهید اینقدراز زندگی خصوصیمون با این و اون حرف نزن، اونا اون طوری که تو میگی نمیشنون، اون طوری که میخوان میشنون." حکایت ما آدم هاست... حکایت تلخیست که بعضی آدم ها از رفتار دیگران فقط همان چیزی را که دلشان میخواهد برداشت کنند، میبینند، از حرف هایت همانقدری که بتوانند از آن بعدترها استفاده کنند استنباط میکنند. آدم ها همه از ظن خودشان یارت میشوند و اما چه عظمتی است سکوت و نگاهداری هرچه راز و حرفست در قلبت به جای برملا کردن هر آن چه در دلت هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 July 15 ، 18:47
notenevis ...

از دست دادن را گاه از همان لحظه ای که بدست آوردی شروع میکنی، همان وقتی که رویایی، انسانی، عشقی یا هرچه که سال ها دل در طلبش داشتی را بدست آوردی و اما دیگر برایش وقتی نگذاشتی، انگار   سال ها پشت ویترین جواهرفروشی ایستاده باشی و انگشتری یاقوت را نشان گرفته باشی و اما امان از روزی که بخریش، ذوق و هیجان قبلی را فراموش کنی و یادت برود چه دلی در گروی خریدش داشتی. گاهی  رسیدن برایت آخر خط میشود و چه غمگین میشود که دوستی را به همین نحو از دست بدهی، که آن وقتی که دوست داشتنی در قلبت ریشه دوانیده دیگر به آن آب ندهی، توجهت را از آن بگیری و درست مثل گیاهی که ریشه اش در بی آبی بخشکد، درونت همه چیز آرام آرام شکوهش فرو بریزد، آن وقت است که زیرلب زمزمه میکنی نرسیدن به از رسیدن شاید...

 اصلا اگر قرار بر آن است که تاوان رسیدن به جای شور و هیجان و شادی و طروات چیزی شبیه  کسالت، تکرار و خستگی باشد همان بهتر که آدمی نرسد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 17 July 15 ، 13:28
notenevis ...