نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۸۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

وقتایی که تو زندگیم آروم میشم همراه باهاش گاهی به شدت بی تفاوت و بی رنگم میشم و این اتفاق واسه خودم هیچ توجیه خاص و مفهومی نداره، اما واسه اطرافیانم گویا این قضیه خیلی مشهوده به صورتی که از هر دونفر یکیشون رو کنن بهم و بگن چته؟ دپرسی؟ چرا ساکتی؟ چرا مثل همیشه نیستی؟ چرا آرومی و چقدر که شیطنت نکردن و بی انرژی بودن بهت نمیاد! خیلی تلاش میکنم بخندم، خودمو پرانرژی نشون بدم ولی به واقع مفهوم واقعی داون شدن و پایین اومدن و خالی شدنم مشخص میشه اما فقط میدونم دپرس نیستم. یه خورده آرومم، یه خورده توی خودمم، یه خورده منتظرم و یه کمی انتظاراتم از آدمایی که باید بالا رفته و متاسفانه یه تعداد خیلی معدودی آدم که ازشون انتظار دارم کنارم باشن لااقل حتی با شنیدن حرفام، با به حرف آوردنم، با تلاششون واسه نشون دادن قدر و قربت دوستیم باهاشون، کنارم نبودن و انتظارم برآورده نشده. ناگفته نمونه اونا مقصر نیستن و این من هستم که یادم میره گاهی مسوول مستقیم حالم خودم هستم و بس و هیشکی اندازه خودم شنونده خوبی واسه حرفام نیست. البته که یه کمی دلتنگیامم این روزا هست اما خب بگذرد این روزگار. در آینده قطعا به دخترم خواهم گفت که چه روزایی روگذروندم تا اگر یک روز دخترم کنج اتاقش در انتظار پاییز توی یه غروب غمگین شهریورماهی بغض کرده بود و حس میکرد از پس خودش بر نیمده بدونه یه شرایط خیلی عادی گذرا هست که لازم نیست به خاطرش نگران باشه

پ.ن: رو آوردم به خوندن سهراب سپهری و این که یه سری آدم بودن تا همین هفته پیش فکر میکردم چقدر دوسم دارن، چقدر دوسشون دارم، چقدر رفیقیم، چقدر نزدیکن بهم و چقدرخوبه که میتونم روشون حساب باز کنم و همیشه باهاشون حرف بزنم اما زهی خیال باطل...البته که کسی نمیتونه منو دوس نداشته باشه اما خب به هرحال منو ناامید کردن یه سری دوستان نزدیکم...هرچند به جاش دوستایی دارم که توی تموم شرایط بودن و هستن و خدایا شکرت بابت داشتنشون...



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 September 15 ، 19:25
notenevis ...

آدم ها را باید در قلبت نگهداری کنی، جایگاهشان همان جا درون قلب است اما باید مراقب بود زندانی قلب تو نشوند که آن وقت که موعد خطاهایش سرآمد و خواستی در قلبت را باز کنی و به دست فراموشی بسپاریش هوای قلبت طوفانی آن قدر طوفان بشود که امواج خروشانش دلت را آشوب کند. آدم ها را دوست داشته باش، با تمام وجودت، با تمام قلبت، اما زندانیشان نباش، در کنار همین علاقه،  رها کردن را همیاد بگیر تا وقت رفتن، وقت دوری حسرتی به دلت نماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 September 15 ، 13:51
notenevis ...

حضور هیچکس در زندگی اتفاقی نیست. همین یک جمله کافیست تا هر حضوری را غنیمت شماری، نشانه ها را جدی بگیری و از کنار آدم ها بودن لذت ببری. حقیقت آن است که اگر در لحظاتت بودن بعضی آدم ها بی معنی است، یا از بودنشان لذتی نبرده ای یا هیچ وقت به نبودنشان فکر نکرده ای... گاهی هم الکت را بردار با فکر کردن به جمله اول دورت را کمی خلوت تر کند تا نبض لحظاتت عادی بشود و زندگی با حضورهای پرمعناتر اندکی نفس بکشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 16 September 15 ، 04:20
notenevis ...

روزی که زندگیت خالی از چالش شده باشد، یعنی درست همان روزی که هدفت را گم کرده‌ای! اصلا اینطور که اگر روزی صبح که از خواب بیدار شدی بتوانی در ذهنت هم‌زمانی که به صبحانه روزت فکر می‌کنی، کارهای ردیف شده را در نظر آوری و جلوی تک‌تکشان تیک بزنی یعنی همان روز را داری زندگی میکنی! اصلا همین که هرروزت را با این خیال سرکنی که یک نکته برای متفاوت شدنش با دیروزت پیدا کنی، غیر از آن است که در چاله روزمرگی اسیرنشده ای؟ به گمانم که یک زندگی پرچالش پر مشغله را به یک زندگی خالی راکد مانده در سکون ترجیح بدهم، حس جاری بودنش درست مثل حسیست که تماشای رودخانه‌ای با آب زلال و شفاف به من می‌دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 September 15 ، 19:47
notenevis ...

به تاریخ همین امروز اما 4سال پیش در فیسبوکم مطلبی نوشته بودم تحت این عنوان که :" کسانی که عاشق خودشان هستند حداقل از این مزیت برخوردارند که رقیب چندانی ندارند!" الان بعد از گذشت چهار سال اما دیدگاهم این شده است که چه رقیبی بدتر از خودت برای خودت؟ آدمی گاهی خودش بدترین رقیب خودش می‌شود اگر تنها بماند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 September 15 ، 19:37
notenevis ...
وروجک: خوب من وروجکم دیگه!این ور میرم اون ور میرم.قایم میشم اینو بر میدارم اونو بر میدارم.

آقای نجار: ولی این خیلی بده!

وروجک:درست میگی این خیلی بده ولی یه چیزه دیگه از اینم بدتره اینکه تو میتونی منو ببینی.فقط تو می تونی منو ببینی.آدمای دیگه نمی توونن.

آقای نجار:خوب اگه اینجوریه برو و دیگه نیا پیش من.اون وقت نامرئی می مونی!

وروجک:نمیشه جونم نمیشه!من باید پیش کسی که تونسته منو ببینه بمونم.این رسم وروجکاس....

وروجک و اقای نجار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 September 15 ، 13:43
notenevis ...

یک تئوری هست که آدم به همه چیز عادت میکند، به هرچیزی، به هر آدم دیگری، هر شرایطی در زندگی، اما آن که به هرچیزی قانع بشود داستان را متفاوت میکند. کسی که به کم قانع بشود، تمام تلاشش میشود آن که دست از تلاش بکشد، و خودش را با شرایط وفق بدهد، نه سختی و نه نگرانی و نه ناراحتی... اما راستش آن که نتواند به کم قانع بشود، آن که برای رسیدن به تک تک رویاهایش حاضر بشود زمان صرف کند یعنی برگ برنده برای کشف آن چه که تا به حال خواسته اما نداشته دارد. به گمانم آدم ها دو نوعند، آن ها که شرایط را تغییر میدهند تا خودشان را بتوانند با آن وفق دهند و آدم هایی که خورد خورد قانع میشوند و خودشان را تغییر میدهند تا عادت کنند به شرایط و این خودش از بدترین خصلت های انسانی شاید باشد. جمله معروفی بود میگفت برای داشتن آن چه که تا به حال در زندگی نداشته ای کسی باش که تا به حال نبوده ای یا جمله دیگری که میگفت، برای کشف اقیانوسهای جدید، باید شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشیم.... یادمان نرود گاهی رسیدن به رویایمان به این همه تلاشش می ارزد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 September 15 ، 13:18
notenevis ...
داشتم فکر میکردم که بعد از بیست سالگی خیلی یهو زمان سرعت گرفت.چشم باز کردم هشت سال از روزی که دانشجوی لیسانس شدم و یه دختر سرخوش تخس هیجده ساله بودم گذشته و نتایج کنکور لیسانس امسال هم رسیده. داشتم به آرزوهایی فکر میکردم که پشت سرم جاموندن و به رویاهایی که هنوز دارم و شوق رسیدن بهشون گاهی امیدم رو مجبور میکنه که ناامیدی نیاد سراغشون. آدم یه جایی تو زندگیش وایمیسه استاپ میکنه و به کم قانع میشه اما من هیچ وقت نتونستم به شرایط غیردلخواهم عادت کنم و این که هنوز که هنوزه یه عالمه رویا و آرزو دارم که واسه تک تکشون حاضرم وقت صرف کنم. چیزی که این روزا فقط گاهی کلافم میکنه نداشتن انگیزه های کافیه که اونم یه مساله کاملا درونیه و دارم رو خودم کار میکنم که باز شور و اشتیاق قبلیم برای رسیدن به هدفام رو زنده کنم:] پ.ن: لپ تاپ عزیزمو بردم دکتر کلی خرج گذاشته رو دستم. تازه فهمیدم چقدر کارام به اون طفلکی بند بود. هق.

بیست و دوم شهریور نود و چار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 September 15 ، 13:17
notenevis ...

همیشه بابت داشتن دوستای خیلی خوب خداروشکر کردم. این که هرسری من دلم گرفته، هرسری نیاز به کمک دارم و هرموقع احتیاج به حرف زدن دارم یکی هست که حتی با کیلومترها فاصله حواسش بهت باشه و کمکت کنه خیلی خوبه. توی شادی ها همه میتونن بیان بشینن کنارت و باهات شادی کنن،و به واقع آدم دوستای واقعیش رو زمانی میشناسه که همه جوره کم آورده و اشکش دم مشکش شده و نتونسته دووم بیاره. شاید آدم سختگیریم، شاید ایده آل گرا هستم اما با تمام این اوصاف بازم دوستایی دارم که رفیقن و میدونن دقیقا مشکل چیه و با نگاهشون از بیرون کمکم میکنن. به هرحال امروز بیستم شهریوره و با صحبتایی که بعدازظهر با مادر محترم کردم و کمکای یه دوستی که این روزا خیلی کمکم کرده درکنار بقیه دوستام و شنونده خیلی خیلی خوبی بوده برام تصمیمات ج دید برای زندگیم گرفتم و یه کم حس بهتری نسبت به روزای قبل پیدا کردم. باشد که صبورتر باشم و مثل قبل محکم و استوار و قوی هپی طورانه زندگی کنم. خدایا بازم شکرت بابت دوستای خوبم.


بیست شهریور نود و چهار

در پله های تصمیم گیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 September 15 ، 20:32
notenevis ...

یک جا هست که شاید اسمش اوج استیصال باشد، آدمی حس میکند دارد آخرین قطرات امیدی که از میان انگشتانش چکه چکه روی زمین میریزد را به زور نگه میدارد که از دست نرود، که با همان ها معجزه برپا کند. یک جا هست، کاسه صبرش را گرفته دستش، دنبال جایی میگردد اندکی خودش را خالی کند تا که دلش لبریز نشود. همین وقت هاست که با نزدیکان رفتارش خصمانه تر است، اصلا اولین زهر کم تحمل شدن را کسی میخورد که عزیزتر از همه شده باشد در قلب آدم...یک جا هست در قعر دره ناامیدی چشم دوخته به قله امیدواری و صبر،  منتظری نفست تازه شود، پاهایت جان بگیرند،  کوله پشتیت را برداری و راهی بشوی. همین جاست که همین چکه های امیدت میتواند معجزه به ارمغان آورد و تو را به سرمنزل  مقصود برساند.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 September 15 ، 20:29
notenevis ...