نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۴۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک جا هست در زندگی که فکرت به بن بست خورده است، دیواری بلند که تمام نردبان های عالم هم نتواند چاره کار بشود که بتوانی پشت دیوار را لااقل نیم نگاهی کنی، یک نگاه به پشت سرت کافیست بدانی مسیری که آمده بودی اشتباه بوده، آنقدر زود متوجهش شده ای که کافیست چندقدم فکرت را به عقب برگردانی، در مسیر قرارش بدهی و تمام، خیالت راحت بشود که بن بستی نیست و اکنون در راهی روبه جلو ذر مسیری باز قدم میزنی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 November 15 ، 20:46
notenevis ...

در مسیرهرروزه ام زنیست که روز اولی که او را دیدم یک پیک نیک کوچک و چندعدد نان ساندویچی و ماهیتابه ای و روغنی با خودش داشت و مایع فلافلی که درست میکرد و میفروخت، تک و تنها و بی هیچ کمکی. آن اول ترها که دیدمش حس خوبی به من منتقل کرد که عزت نفسش آنقدر بالاست که نه دستش را جلوی کسی دراز کرده و نه منت کسی را کشیده. با همان چادر گل گلی کنار خیابان کارش را شروع کرده. کم کم که هوا سرد شد سرو کله یک مرد هم پیدا شد که کمکش میداد، و بعد هم یک چادر که آن ها را از سرما در امان دارد، بساطشان و منویی که داشتند حالا جز فلافل، سمبوسه و کتلت هم شده. هرروز که میگذرم از مسیر نگاه میکنم و پیشرفتشان را نظاره میکنم و با خودم فکر میکنم آخر داستان به کجا ختم میشود؟ شاید که شهرداری جمع کند بساطشان را یا که یک رستوران شیک بالای شهر عایدیشان باشد؟ هرچه هست از آدم هایی که نان بازوی خودشان را میخورند و به جای نشستنو دست روی دست گذاشتن از کمترین امکانات ممکن اینطور استفاده میکنند خوشم می آید. همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 November 15 ، 20:38
notenevis ...

درد آن جاست که یادت برود چه کار میکردی که هرلحظه دلت خوش بود، خنده هایت از ته دل بود، دلت اینقدر آشوب نبود و ذهن مواجت ساحلی امنش جایگاهت بود. نگاه میکنی و میبینی آنقدر ذهنت درگیر شده که درست میان اقیانوس افکار و ایده هایت زانو زده ای، امواج خروشان تو را هرلحظه دربر میگیرند و هرثانیه بیم غرق شدنت هست. زندگی یکهو سخت میگیرد، یک دفعه همه چیز در هم پیچ میخورد، پیچک تنهایی ناگهان دور و بر دست و پایت را میگیرد و ناتوانت میکند. اما شاید برای آدمی که به امید اعتیاد دارد،  به بهبودوضعیت همیشه نگاه میکند روزی برسد که بنشیند و بعد از یک دل سیر خنده های از ته دل زیر لب زمزمه کند "من اما هیچ وقت فراموشم نمیشود روزهایی گذشت که خواستم فراموش کنم شادی را و اما غم نتوانست کاری از پیش ببرد." اینطور آدم به خودش می بالد...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 November 15 ، 10:00
notenevis ...

وقتی که با آدم ها خاطره میسازی حواست نیست، لحظه روی هم میگذاری، لحظه ها میشوند چاردیواری امن، شاد میشوی، لذت میبری، اما حواست نیست.. یادت میرود که یک روز هم موعد آن میشود بگذاری و بگذری و چاردیواریت را همانطور که هست دوست داشته باشی اما ترکش کنی، به امید یافتن جایی بهتر... راهی بهتر و شاید سرنوشتی که میخواهی از سر بنویسی اش... گاهی به این فکر میکنی که چقدر آدم های حال حاضرت را دوست داری، چقدر دوری ازشان سخت بشود، چقدر باید بغضت را پشت هم بخوری، قورت بدهی، زیر لب زمزمه کنی حالت را بچسب،  آینده را رها کن،  و هی هربار بعد از هر شادی،  هرلبخندی که کنار آدم هایت، دوستان و رفیقانت میزنی در تنهاترین لحظاتت،  آن لحظه که میخواهی چشم ببندی و خوابت ببرد بغضت را فرو بخوری و دعاکنی که آینده بهتر از حالت باشد...گاهی چه سخت میشود زندگی در لحظاتی که آنقدر دوستشان داری که دلت میخواهد زندگی همانجاها همان حوالی متوقف شود...



پ.ن: تو اوج روزهای استیصال و استرس و نگرانی و فشار هستم. کاش دعام کنید حالم خوب بشه. کاش بتونم یه تصمیم درست و به جا بگیرم. کاش آدم های زندگیم همیشه  خوب و دوسداشتنی باشن.... 



بیست و هشتم آبان ماه نودوچهار 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 19 November 15 ، 12:21
notenevis ...

آدم ها همه رفتنی نیستند، باور کن. گاهی هم می آیند و می مانند و همه چیزت را از آن خود میکنند حتی قلبت را. جوری می شوند که نمیتوانی نادیده شان بگیری، جوری می شوند که در اوج نگرانی و اضطراب حضورشان آرام جانت میشود، همانطوری که تو در اوج عصبانیت و گرفتگی چهره ات با یک کلامشان لبخند میزنی، دلت پیششان نمیگیرد، انگار گیرش کرده باشند به یک جایی که دیگر جدا نشود از آن حال خوب خودش، راستش میخواهم بگویم که به جای ترس  از رفتن آدم ها،  گاهی به آمدن آدم ها هم امید داشته باشیم و ایمان بیاوریم که گاهی ماندن بعضی آدم ها ممکن ترین است اگر از، از ماندنشان ناامید نباشیم و از لذت حضورشان چشم نپوشیم و با تمام وجودمان مهربانی و عشق را باور داشته باشیم.فرق است بین آدم امیدوار و ناامید، فرق است بین آدم پرانرژی و بی حال، فرق هاست بین همه آن آدم هایی که هرروز برای بهتر شدن تلاش میکنند و آدم هایی که در گذشته شان درجا میزنند،  آدمیزاد با همین تفاوت هاست که خودش زندگیش را رقم میزند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 18 November 15 ، 19:07
notenevis ...

باورهای آدمیزاد است که فکر او را بارور میکند از ایده ها و خلاقیت های نو، از همه آن چیزهایی که اکر مثبت نباشند روزت را آلوده میکنند، درست مثل آلودگی آب رودخانه به نفت که هرچه بخواهی جداشان کنی باز هم  نفت آن رو ایستاده و از جاش تکان نمیخورد. آدمیزاد بنده تفکراتش است، آنقدر مثبت باید فکر کرد که منفی های در دورترین نقطه از مغزت بایستند آن وقت است که شاید بتوانی مدعی بشوی که عشق حقیقتیست که دیر یا زود بدان میرسی... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 18 November 15 ، 18:07
notenevis ...

از یک جا به بعد روابط آدمی حرفی برای گفتن ندارد، چیزی نیست جز رانندگی در شب در یک جاده بی انتها با پیش زمینه ای از موسیقی متن شب... خبری از هیجان و شور کورکورانه آن ابتدای مسیرنیست اما احترام و درک متقابل هست، آنقدر اعتمادو علاقه ریشه دوانیده که هیچ تندبادی نتواند بیرونش بکشد. آن وقت اگر هنرمند باشی دچار تکرار ملال انگیز نمیشوی و عاشق شب باقی می مانی و تا خود صبح هم که باشد در جاده رابطه ات میرانی و لذت میبری و اگر ناشی باشی و دچار عادت بشوی، یک جا خوابت میبرد و رابطه به ته دره میرود، می میرد...از یک جا به بعد خود رابطه معضل نمیشود که تروتازه و پر شور و هیجان نگه داشتنش است که اهمیت پیدا میکند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 November 15 ، 20:25
notenevis ...


آدمیست دیگر، توقع ندارد که از او قدردانی شود، نمیخواهد که تک به تک محبت هایش پاسخ بگیرند، اما چیزی که باعث میشود یکهو جا بخورد، از خودش وا برود ناسپاسیست... که یکی نمک بخورد نمکدان بشکند، زخمش را بزند و آن وقت جای مرهم هی نمک بپاشد، هی قدر ناشناسی کند، آن وقت است که یکی این میان به مهربانی بدبین میشود، نسبت به خوبی ها دو دل میشود و این شک و بدبینی خودش از هزار دشمنی بی دلیل بدتر میشود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 14 November 15 ، 18:21
notenevis ...

باور دارم که رویاهایم محقق میشوند، حتی اگر هزار نفر جلودارم بشوند، حتی اگر صد مانع جلوی پایم قد علم کنند، حتی اگر آسمان به زمین برسد، زمین به آسمان من به خودم، به توانایی هایم به تلاشم ایمان دارم و میدانم یک روز از این روزها به عنوان روزهایی یاد خواهم کرد که اگر سخت گذشت، اگر تنهاترین روزهای عمرم بود اما نتیجه داشت، به ثمر نشست. قوی بودنشاید که سخت باشد، امیدواری شاید که اعتیاد خطرناکی باشد اما در این روزهای پاییزی که پشتش زمستباور دارم که رویاهایم محقق میشوند، حتی اگر هزار نفر جلودارم بشوند، حتی اگر صد مانع جلوی پایم قد علم کنند، حتی اگر آسمان به زمین برسد، زمین به آسمان من به خودم، به توانایی هایم به تلاشم ایمان دارم و میدانم یک روز از این روزها به عنوان روزهایی یاد خواهم کرد که اگر سخت گذشت، اگر تنهاترین روزهای عمرم بود اما نتیجه داشت، به ثمر نشست. قوی بودنشاید که سخت باشد، امیدواری شاید که اعتیاد خطرناکی باشد اما در این روزهای پاییزی که پشتش زمستانی سخت خواهدبود،  اعتماد به بهار زندگیم باعث میشود لبخندم را از گوشه لبانم در سخت ترین شرایط هم پاک نکنم و حتی در بغض آلودترین لحظاتم به باورهایم ایمان داشته باشم.انی سخت خواهدبود،  اعتماد به بهار زندگیم باعث میشود لبخندم را از گوشه لبانم در سخت ترین شرایط هم پاک نکنم و حتی در بغض آلودترین لحظاتم به باورهایم ایمان داشته باشم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 14 November 15 ، 07:30
notenevis ...

چقدر خوب می‌شد سقف آسمان کوتاه‌تر بود، مثلا هروقت که از روی تخت خودت خوابیدن خسته می‌شدی می‌رفتی روی ابرها می‌خوابیدی، البته بی‌آن که کسی بداند کجا رفته ای، یک نردبان می‌گذاشتی از آن بالا می‌رفتی وروی ابر می‌خوابیدی، بعد هم از تخت ابریت تمام ستارگان بالای سرت را نگاه می‌کردی، فکرش را بکن، ستاره‌ها پشت ابرها پنهان شده اند، درست مثل بازی قایم باشک و آن وقت تو زرنگی می‌کنی و روی ابرها می‌روی، بعد هم ستارگان را تماشا می‌کنی. من هنوز تک ستاره ام را پیدا نکرده‌ام، فکرش را که می‌کنم دیگر خجالت می‌کشم به آسمان پرستاره هم نگاه کنم، آخر میدانی؟ تمام ستارگان به من چشمک می‌زنند، حس خوبی ندارد میان این همه ستاره تک ستاره‌ای نداشته باشی که مجبور باشی به همه‌شان زل بزنی و شب‌ها بی‌خواب بشوی. 



قسمتی بسیار کوتاه از کتاب ناتمامی که هرگز فرصت اتمامش را پیدا نکردم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 13 November 15 ، 09:54
notenevis ...