نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۴۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

آدم‌ها عادت به خراب کردن محبت‌ها دارند و اما این تو هستی که باید عشقت را نثار همه چیز و همه کس کنی، رها، آزاد، حتی اگر بالت را قیچی کردند باز هم پرواز را فراموش نکن ، در اوج باش همیشه...روزی روی این کره خاکی یک نفر به تو بال پرواز کردن دوباره می‌دهد، آنقدر که بر اوج کوه‌ها و دشت ها نغمه پرواز سر بدهی.برگ ریزان پاییز را هرگز باور مکن، گمان مبر که همیشه برگ‌ریزان است، یک روز هم برگ برسر درخت می‌ماند و سرسبزی و استواری درخت روزهای زندگی را بهاری می‌کنند. آدم‌ها معنای دوست داشتن را لجن‌مال کرده اند، به گند کشیده‌اند مفهوم به این زیبایی را، اما تو باورش داشته باش، درست مثل من.عشق چیزی فراتر از هورمون‌هاست، همانی که در امتداد زمان و در امتداد یک دوست داشتن طولانی به وجود می‌آید. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 12 November 15 ، 18:42
notenevis ...

آدم است دیگر، عاشق که می‌شود، یکی را که زیادی دوست دارد، گاه خودش را فراموش می‌کند، یادش می‌رود یکی بود که بیشتر از هرکسی دیگر دوستش داشت، انگار عشق میل به خودآزاری داشته باشد، از دگر آزاریش که بگذریم که همیشه همان‌هایی را که بیشتر از همه دوست داری، بیشتر هم متوقع ازشان هستی، که اگر کوچکترین رنجشی به جانت آوردند هم به رویت نمی‌آوری و فراموش می‌کنی، حتی اگر در لحظه زبانت همان لبه تیز چاقوی برنده بشود، اما باز هم دست آخر دلت آرام است، خوشی به بودنشان، دوستشان داری...و گاهی با خودم فکر می‌کنم، آدم گاهی در گذشت‌هایش چه بدیهی رگه‌هایی از خودآزاری را به نمایش می‌گذارد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 November 15 ، 18:35
notenevis ...

یک جا هست که در اوج استیصال آدم امیدش یک نا میگیرد و ناامید میشود، آن وقت اگر امیدش برنگشت، اگر حالش بهتر نشد، اگر نتیجه نگرفت به دفعات در موقعیتمشابه که قرار گرفت گمانش میرود که این بار هم تا آخر سر هم که همه چیز مرتب پیش برود باز هم دست آخر یک چیز کم است، یک اتفاق گند میزند به همه چیز... این جور وقت ها روزگار ممکن است یکجور دیگر شگفت زده ات کند و همه چیز مرتب و منظم بشود، هرچه هست من اسمش را میگذارم معجزه... این روزها منتظر همان معجزه هستم که غافلگیر بشوم،  از بس خواستم و نشد، از بس تلاشم را کردم و نتیجه نداد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 November 15 ، 12:59
notenevis ...

بعضی آدم ها عجیب ترسناکند، عجیب تر حال و هوایشان که مطابق میلشان نبود، عقده های درونیشان که زیاد شد، دهان باز میکنند و هر چه حرف بر سر زبانشان آمد حواله این و آن میکنند. با زبانشان تمرین پرتاب نیزه میکنند بر بقیه...  یکی هم هست یک نوت پد در موبایلش دارد و یک فولدر به اسم "تکست هایی برای نفرستادن" که تمام زبانش را خلاصه کرده در همین فولدر و تکست ها که هروقت کاسه دلش لبریز شد، به جای خالی کردنش با هوچی گری بر سر دیگران همانجا حرفش را می زند و آرام میگیرد، آن وقت هم کسی را ناراحت نکرده و هم خودش آرام شده. به گمانم اگر هرکسی یکی از این فولدرها داشت دنیا جای بهتری میشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 November 15 ، 21:33
notenevis ...

خرمالو را دیده ای؟ اگر نرسیده باشد طعم گسش برایت بدترین مزه ایست که میتواند حالت را حتی به هم بزند، زیادی که برسد اما له میشود و خوردنش خالی از لطف و لذت میشود. حکایت روابط ما آدم هاست، اگر نرسیده باشد، میوه اش هنوز کال باشد طعم نارسی و خام بودن دارد و اگر زیادی رسیده باشد، بی آن که جایگاه و رتبه و مقام آدم های مختلف در ان نامشخص باشد، طعم عادت و تکرار میدهد. باید مراقب بود که روابط نه آنقدر خام بماند که نرسیده مجبور بشوی تمامش کنی و نه آنقدر برسد که دستت به هیچ جایی بند نباشد الا یک طناب سست روی پلی معلق میان زمین و هوا.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 November 15 ، 14:43
notenevis ...

به زندگی عادت نباید کرد، زندگی را باید مزه مزه کرد، چه تلخش که مزه‌اش طعم شربت سینه می‌دهد و چه شیرینش که طعمش مزه خوش نارنگی به وقت پاییز را می‌دهد. به گمانم بدتر از این نیست که آنقدر گرفتار عادات زندگی و روزمرگی بشوی که یادت رفته باشد که "عادت" لذت را از آدمی دریغ میکند. باید آنقدر توان داشت که از هرچه وابسته‌ات کند به تکرار دل کند ودنبال کشف لحظات جدید بدون تکرار لحظات گذشته بود...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 November 15 ، 16:13
notenevis ...

زندگیم روی دور تند افتاده...هیچ وقت تصورش را هم نمی‌کردم روزهایی باشند که شب که میخواهم سرم را بر بالشت بگذارم از فرط خستگی ندانم آخرین نفری که به او فکر کردم چه کسی بود؟ یا آخرین فکری که از سرم گذشت درباره چه چیزی بود؟ هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم که صبح که از خانه بیرون می‌روم به این فکر کنم که اگر برنامه‌هایم طبق نقشه پیش نروند دیگر فرصتی برای جبران کار عقب افتاده ندارم و آنقدر تمرکز برایم اهمیت پیدا کند که بخواهم بیست و چهار ساعت را چهل و هشت ساعت کنم.اما این روزها حس میکنم چقدر فرصت ندارم، چرا اصلا یک روز 24ساعت بیشتر نیست؟ اما از یک طرف خوشحالم که هنوز هم گرفتار و اسیر " عادات" زندگی نشده‌ام و سعیم را میکنم که گرفتار روزمرگی نشوم...همیشه گفته ام و هنوز هم میگویم که عادت لذت زندگی کردن را از آدمی دریغ میکند و این از بد هم بدتر است....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 November 15 ، 16:09
notenevis ...

با بیشتر آدم ها از سر ادب آداب دارد معاشرت میکنی، اما تعدادی آدم در زندگی هستند که با بودنشان زندگی میکنی، از حضورشان لذت میبری و روزی اگراز تو بپرسند نامشان ببر باید بتوانی بی آن که اسمشان را با صدای بلند فریاد بزنی، در ذهنت ردیفشان کنی. مهم ترین ها همان ها هستند که در ذهنت الان که داری این جملات را میخوانی نقش بسته اند، لبخند را به لبت می آورند. خدایا شکرت بابت آدم های زندگیم که حس زندگی به من تزریق میکنند و به معنای واقعی کلمه دوستشان دارم.
پ.ن: از بابت داشتن دوستانی که من رو بلدن، حالمو خوب میکنن، سوپرایزم میکنن، با هدیه های یهوییشون غافلگیرم میکنن حس غرور و خوشحالی میکنم. عزیزترین های آدم فقط خانواده نیستن، که یک سری دوست و رفیق نزدیکم هستن.
هجدهم آبان ماه نودوچهار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 November 15 ، 16:02
notenevis ...

مهم نیست چه کسی بیشتر از همه مرا دوست دارد، مهم نیست چه کسی تو را...  مهم آن است که آدم ها همدیگر را آن گونه که خودشان در خلوت و تنهایی خودشان دوست دارند و میگویند" یکی باشد که اینطور و آن طور دوستم داشته باشد." دوست داشته باشند... آن وقت حرف هم را بهتر میفهمند، به درک بهتری از هم میرسند و شاید گاهی از رفاقت ها و دوستی ها که بگذریم به روابطی از نوع دیگر هم برسیم و چیزی تحت عنوان "عشق" را یافتیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 November 15 ، 06:47
notenevis ...

شاید که صدای باران
صدای خدا باشد که 
دست هایش را بر 
سر طبیعت میکشد و
چه حسرتی بماند بر دل
آنان که چتر به سر میگیرند
و از این نوازش مهربانی بی بهره اند
فاطمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 November 15 ، 06:35
notenevis ...