نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۲۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

13،14 سالم که بود برای اولین بار کتاب شازده کوچولو را خواندم و آن وقت ها خیلی چیزی از این کتاب دستگیرم نشد... تنها یک حس خوب نصیبم شد.. تا آن که روز به روز بزرگتر شدم و هربار نسبت به کسانی که بیشتر دوستشان داشتم در زندگیم، بیشتر احساس مسوولیت کردم، آنقدری که هربار هرکسی را دوست تر داشتم رفیق تر شدم با او، حس مسوولیت من هم بیشتر شد... آن جا بود که تازه معنای اهلی شدن و اهلی کردن را یاد گرفتم، تا آن جا که یاد گرفتم تا آخر عمر نسبت به تمام آن آدم هایی که دوستم دارند، دوستشان دارم مسوولم حتی اگر به  زبان آورده نشود اما بارش بر روی دوشم سنگین است... هنوز هم از خواندن کتاب شازده کوچولو لذت میبرم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 19 September 16 ، 19:59
notenevis ...

به گمانم همه آدم ها برای یک بار هم که شده تمام قد مقابل تغییرات زندگیشان ایستاده اند،  یا حتی گاهی مقابل آمدن بعضی آدم های زندگیشان... گاهی حس کرده اند که مبادا یکی آمده باشد و بی آن که زبان احساساتشان را بلد باشد، یا سبک زندگیشان را بداند باعث تغییرشان بشود اما کم کم زمان این عنصر مهم کم کم به آن ها ثابت کرده گاهی تغییر تنها راهیست برای بهتر و بهتر شدن زندگی... برنده واقعی همانیست که میداند تغییر هرچه باشد در زندگی حضورش پررنگ است و یاد بگیرد مقابل هرتغییری مقاومت نشان ندهد و گاهی خودش به صورت داوطلبانه به استقبالش برود...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 19 September 16 ، 13:00
notenevis ...

به گمانم سخت ترین کار دنیا آرام کردن یک نفر از راه دور، از پشت کیبورد و مانیتور است... همان جا که یک نفر دلش پر میکشد تا کنارش باشی و استکان چایتان کنار هم سرد شود... دلتنگی درد بدیست اما بدتر از آن دیدن ناآرامی یکی و عدم توانایی در آرام کردنش هست مخصوصا وقتی آن یک نفر برایت عزیز باشد...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 19 September 16 ، 12:52
notenevis ...

باید مراقب بود تا جلوی آدم ها خودت را کوچک نکنی.. میدانی؟ بعضی آدم ها لیاقت محبت های تورا ندارند، وهم و خیال برشان میدارد، فکر میکنند بر قله کوهی از غرور و خودخواهی خودشان نشسته اند و همه آدم ها دیگر را در دامنه کوه میبینند.. فکر میکنند اگر کسی محبتی از سر صداقت، بی ریایی و مهربانیش کرد وظیفه اش را به جا آورده... از این آدم ها که قدر و منزلت محبت و مهربانی را نمیدانند، از آدم هایی که فقط احساس دیگران را اسباب بازی خودشان میکنند باید دوری کرد... این ها معیار انسانیت را به هم زده اند...  

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 19 September 16 ، 11:47
notenevis ...

روزی که زندگیت خالی از چالش شده باشد، یعنی درست همان روزی که هدفت را گم کرده‌ای! اصلا اینطور که اگر روزی صبح که از خواب بیدار شدی بتوانی در ذهنت هم‌زمانی که به صبحانه روزت فکر می‌کنی، کارهای ردیف شده را در نظر آوری و جلوی تک‌تکشان تیک بزنی یعنی همان روز را داری زندگی میکنی! اصلا همین که هرروزت را با این خیال سرکنی که یک نکته برای متفاوت شدنش با دیروزت پیدا کنی، غیر از آن است که در چاله روزمرگی اسیرنشده ای؟ به گمانم که یک زندگی پرچالش پر مشغله را به یک زندگی خالی راکد مانده در سکون ترجیح بدهم، حس جاری بودنش درست مثل حسیست که تماشای رودخانه‌ای با آب زلال و شفاف به من می‌دهد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 14 September 16 ، 10:00
notenevis ...

کاش میشد از بوی عطر هم عکس گرفت، کاش میشد از بوی کاهگل، از بوی خاک باران خورده، بوی عطر گل ها و بهارنارنج ها یا هر عطر دلنشین دیگری هم عکس گرفت تا به وقت دلتنگی با یک نگاه بوی خوش لحظه های ناب گذشته را به خاطر آورد...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 11 September 16 ، 13:55
notenevis ...

ناشناخته ترین موجود روی زمین به گمانم انسان باشد... هیچ وقت نخواهی توانست درون ذهن کسی باشی و از محتوای فکرش باخبر بشوی، آدم ها خیلی هاشان شبیه حرف هایی که میزنند را در افکار و ذهنشان ندارند... یک چیز میگویند و یک چیز دیگر درونشان غلُ غُل میزند و بیرون نمیشود از درون سرشان... همین است که برای باور آدم ها زمان لازم است که اگر احساس کردی کسی حرف هایش شبیه رفتارش نیست، یا گاهی از یک چیز میگوید و گاهی چیز دیگر، همانجا همه چیز را رها کردو رفت... آدم ها را نباید باور کرد جز تعدادی محدودکه عزیزترین هایت میشوند...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 10 September 16 ، 21:40
notenevis ...

بالاخره یک روز،  در لحظاتی که گمان میکنی سخت ترین لحظات عمرت هست و بابت تمام اتفاقات زندگیت دنیا را بدهکار خودت میدانی، یکهو یک نفر سر وکله اش پیدا میشود تا به تو ثابت کند، تمام دنیا هم میتوانند طلبکار تو شوند وقتی او را داری... چنان غرق میشوی که گاهی فراموشت میشود که سکوت کنی و دلت میخواهد پیش همه از داشتن یکی فریاد بزنی اما میترسی حتی داشته هات را داد بزنی... از بس هربار که از شادی های داشتنت حرفی به میان آوردی از دستشان دادی، از بس دنیا را بخل بعضی آدم ها گرفته است، از بس شادیت سبب شادمانی دیگران نشد... به عکس خودت که در شادی های دیگران هربار بغلشان کردی و تبریک گفتی و پابه پاشان شادمانی کردی.. اما نوبت خودت که میشود همه تنها شریک غم هایت میشوند،  اگر شاد باشی آنقدر سوال میپرسند که یادت میرود اصلا شادی را...گاهی یک نفر می آید که دلت میخواهد بتوانی داشتنش را انقدر داد بزنی که دیگر هیچکس به خودش اجازه ندهد حتی حسادت کند...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 09 September 16 ، 22:05
notenevis ...

در نهایت آن آدم هایی بیشترین سود را میکنند که هنر ماندن را بلدند، وقت رفتن را تشخیص میدهند، به لحظات خوش ایست میدهند و لحظات غمگین را سرعت میبخشند. آخر داستان آن آدم هایی بدون حسرتند که میدانستند چه وقت باید به تلاش ادامه داد و چه وقت وا داد و رها کرد. به راستی که هنرمندانه زندگی کردن به از زنده ماندن!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 08 September 16 ، 09:25
notenevis ...

شهریور ماه عجیب و غریب است. نه غم و اندوه پاییز و غروب هایش را دارد و نه گرمای تیر و مردادماه، اما پراز آشوب و اضطراب است... فرق نمیکند هنوز دانش آموزی یا نه، شهریورماه که میشود درست مثل کودکی دبستانی،  شوق و اضطراب داری، مدام با خودت در حساب و کتابی.... شهریور ماه عجیبیست، نه ماه عاشق شدن است و نه ماه تنها ماندن... اینطور است که شهریور میشود ماه بلاتکلیفی و بلاتکلیفی و بلاتکلیفی...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 06 September 16 ، 13:10
notenevis ...