نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۳۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوست داشتن درست مثل نانیست که از تنور در آمده، تا داغ و تازه است لذت بخش است، دوست داشتن درست مثل آش رشته داغ در زیر اولین باران زمستانی در هوای سرد است، که اگر سرد شده باشد، که اگر از تب و تاب افتد دیگر بیانش بی فایده است... دوست داشتن را اگر به وقتش ابراز نکرد، اگر از تب و تاب افتاد، باز گفتنش یک بی تفاوتی را متفاوت نمیکند. انکارناپذیر است که همه آدم های این کره خاکی به دوست داشتن معتادند که اگر نبودند این همه "عشق" در این دنیا زاده نمیشد... راستش از مرگ دوست داشتن ها و عشق میترسم، از روزی که آدم ها از ترس پس زده شدن، از ترس تنها شدن ها به هم نگویند که چقدر همدیگر را دوست دارند، که دوست داشتنشان از تب وتاب افتد، که روزی هیچ عاشقی دست آن معشوقی که باید در دستانش نباشد میترسم...من از ناگهانی دیر شدن ها میترسم، از این همه بی تفاوتی و بی احساسی میترسم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 18 ، 14:50
notenevis ...

دهانت را می بویند:

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم

دلت را می بویند

روزگار غریبی است نازنین،

وعشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان می دارند

به اندیشیدن خطر مکن،

روزگار غریبی است نازنین

آن که بر در خانه می کوبد

شباهنگام به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.

آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

وترانه را بر دهان

شغل را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی است نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای مارا بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.


                                           (احمد شاملو)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 June 18 ، 22:34
notenevis ...

هرچقدر هم که بخواهی آدم ها را قضاوت نکنی، باز هم از یک جایی ناخواسته، ناخودآگاهانه قسمتی از وجودت سمت قضاوت آدم ها میرود، آن هم درست وقتی که درونت چیزی از جنس "احساس" زنده بشود، خواه حسادت باشد، خواه کینه، خواه منفعت طلبی، خواه خشم یا هرحس منفی دیگری. اما هرچه هست یک حس ناسالمیست که همه دچارش میشوند گاه و انکارناپذیر است و هرکسی نقضش کند یک جایی دارد خودش را گول میز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 June 18 ، 20:48
notenevis ...

همه چیز از قلب شروع میشود، یکهو انگار بخواهد برای یکی خودش را از درون سینه ات بیرون اندازد و برای یکی آرام ترین حالت خودش ...مثل ماهی که درون تنگ کوچک هی تقلا کند تا خودش را بیرون اندازد و به مرگ خودش راضی باشد ...طول میکشد تا عادت کند تا دریایی بشود، تا دنیایش بزرگ بشود، تا هی به رفت و آمد آدم ها عادت کند، آن وقت است که دیگر تقلایش از حدی فراتر نمیرود...همه چیز از قلبی شروع میشود که دچار تنگ ماهی کوچکی شده باشد و در نهایت به دریا ختم شود...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 June 18 ، 20:47
notenevis ...

برای آدم های بزدل و ترسو کافی است فهم آن که رفتنشان یا نبودنشان در زندگی یکی، چیزی از زندگی آن فرد کم میکند، آن وقت است که ذره ای معطل نمیکنند، خیالشان که راحت شد که خوب نقششان را بازی کرده اند ، در سریع ترین زمان ممکن پابه فرار میگذارند...آدم هایی که اصلا به عواقب کارشان فکر نمیکنند حتی...این ها همان هایی هستند که اگر در زندگی کسی هنوز مانده اند، حتما هنوز مطمئن نشده اند که رفتنشان آسیب میزند یا نه...انگار سادیسم داشته باشند اینطور آدم ها...کافیست این آدم ها را از زندگیت خیلی راحت حذفشان کنی...چرا که گاه حضورت ، همان چیزیست که آن ها طلبش نکرده اند و اما تو به زندگیشان بخشیده ای و برایشان بی ارزش شده است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 June 18 ، 22:32
notenevis ...

چوب خط آدم گاهی پر میشود. ظرفیت احساسی آدم گاه پر میشود، برای غم، برای اندوه، برای شادی، برای ترس...گاه حتی چوب خط احساساتت برای دوباره احساس صرف کسی یا چیزی کردن هم پر میشود...اینطور که دیگر از پذیرفتن آدم جدید در زندگیت ترس داری...حتی دیگر دلت نمیخواهد رفیق جدیدی در زندگیت داشته باشی. اسمش را نمیدانم چه میشود گذاشت...اما مثل ظرفی می ماند که پرشده باشد...گاه دلت فقط میخواهد یکی آنقدر از خودش ذوق  وشوق برایت نشان بدهد، از خودش مهرو  علاقه نشان بدهد و وقف کند خودش را برایت که دلت خوش بشود و اندکی اعتمادت به احساسات دوباره جلب بشود...گاه آنقدر به عقلت اعتماد کرده ای که انگار دیگر احساس برایت حکم آن را داشته باشد که ساز خودش را میزند و به سازش نباید گوش جان بسپاری...گاه فقط دلت یکی را میخواهد که به ساز دلت کوک بنوازد و تو را کمی مشتاق کند که احساس خرج کنی برایش...گاه دلت چه چیزهای محالی میخواهد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 June 18 ، 22:25
notenevis ...

مهم نیست گاه چقدر برای او زمان گذاشته ای، چقدر دوستش داشته ای و چقدر برایت عزیز بوده. باریش عزیز نیستی. همین. انگار هیچ دلیل و منطقی در دنیا وجود ندارد که "به دلم ننشست" را برایت ترجمه کند. نمیتوانی دلیل بیاوری و هزار و یک دلیل اما انگار داری. شاید اگر کمی ریزتر بشوی، اگر کمی زمان بدهی، اگر روز به روز بیشتر بشناسی دلیل آن همه احساس منفی را بیابی، اما در وهله اول، با یک کل نگری میتوانی بی هیچ جزییاتی رد کنی همه چیز...بله...عشق در هیچ منطق و عقلی گاه نمیگنجد. همینقدر بی دلیل، همینقدر بی منطق و همینقدر بی هیچ ادله  ومدرکی کافی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 June 18 ، 22:21
notenevis ...

همیشه گفته ام وقتی آگاهانه قدم برمیداری در مسیری، حتی‌ اگر آن مسیر به بن بست بخواهد برسد، کمتر غافلگیر میشوی. مثل آن می ماند که با قایق پارویی به وسط دریاچه بروی و این میان ناگهان بی پارو بمانی، اگر قبلش خوب شنا کردن را آموخته باشی آن وقت تا رسیدن به ساحل هم که شده دست و پا میزنی و خودت را نجات خواهی داد اما اگر بی هوا و ناآگاهانه و هم‌گام با تقدیر و زمانه بخواهی پیش بروی باخته ای... گاه حتی مهم است که از حال لحظه ات آگاه باشی، شادی؟ غمگینی؟ مضطربی؟ ترسیده ای؟ آن وقت شاید بهتر بتوانی متناسب با حس و حالت تصمیم بگیری... کسی چه میداند؟ شاید واقعا آخر داستان هر آدمی را واقعا شانس و اقبال رقم بزند و تلاش تو اندک تاثیری داشته باشد اما مهم آن است که به قول سعدی: “ به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم.” هرچند اعتقاد من همیشه به این جمله که همیشه آخر داستان خوب است و اگر اکنون خوب نیست هنوز آخرش نیست، امیدی درون دلم زنده نگاه میدارد که در کنار خودآگاهی شاید باعث ماندگار شدن حس های منفی نشود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 18 June 18 ، 17:22
notenevis ...

تنهایی یکی از تجربه های راز آلود زندگی ست.اما آدم ها معمولاً از تنهایی وحشت دارند،به همین دلیل، زندگی گله وار را بر می گزینند. در زندگی گله وار، شور و سرمستی می میرد.آدم ها فردیت خویش را تباه میکنند و زندگیِ دنج و امن بره ها را برمی گزینند. شیرانه زندگی کن و همچون کرگدن تنها سفر کن. بین دوراهی زندگی و امنیت، همواره راه زندگی را در پیش بگیر. زندگی را فدای امنیت نکن بلکه امنیت را به پای زندگی بریز. تنهایی موهبت است. هرگاه فرصت کردی تنها باشی، این فرصت را غنیمت بدان. سعی نکن از تنهایی به هیاهو بگریزی. تنهایی است که تو را با خودت مأنوس می کند. اگر با خودت مأنوس نشوی و بمیری، زندگی را باخته ای. در تنهایی است که حقیقتاً زندگی میکنی....


" در ستایش زندگی __ مسیحا برزگر "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 June 18 ، 13:39
notenevis ...

نمیشود که همه آدم های زندگیت را یک جور دوست داشته باشی، آدم خانواده اش را یک جپر دوست دارد، عشقش را یک جور و دوستانش را هم جور دیگر. دوست داشتن حدی نیست که بتوانی بگویی یکی را بیشتر از یکی دیگر دوست دارم، فقط نوع دوست داشتن ها جایگاه هرکسی را در قلبت مشخص میکند. جایی خواندم که هرمردی در زندگیش یک مادر میخواهد، یک خواهر، یک دختر و یک عشق که هرکدام نقشی که باید را برایش ایفا کنند و من به گمانم همین تفکیک است که به آدم ها بتواند کمک کند تا به وقتش احساساتشان را در قبال کسی که دوستش میدارند کنترل کنند تا درونشان کمتر دچار تضاد بشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 June 18 ، 13:38
notenevis ...