نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۹ مطلب در دسامبر ۲۰۱۵ ثبت شده است

یک جایی نمیدانم از کدام نویسنده خواندم که "پرهیز  از نگاه کردن به کسی که شوق دیدارش کلافه ات کرده بود تنها معنیش یک چیز است، عاشق شده ای." داشتم با خودم فکر میکردم عاشقی چه علایم دیگری دارد؟ داشتم با خودم بررسی میکردم از کلافگی، شب بیداری هایی که شاعران به وفور در اشعارشان می آورند هم که بگذریم،  از تلاش برای جلب نظر معشوق و نرنجاندنش و هرکاری کردن برای حال خوبش هم که بگذریم، اصلا عشق فردیت هم دارد؟! با خودم فکر کردم که آدم ها باید متوهم باشند که قبل از آنکه خودشان را دوست داشته باشند، برای خود وقت کافی گذاشته باشند و منحصر به فرد بودن شخصیت خودشان را بشناسند به عشق فکر کنند! همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 17 December 15 ، 21:06
notenevis ...

دور شدن همیشه هم بد نیست، همیشه هم رفتن مفهومش" از دل برود هر آنکه از دیده برفت " نیست. گاهی باید به وقتش، درست زمانی که تکرار به جای تازگی نشست گذاشت و گذشت و رفت، تا بلکه دیگرانی باشند که ماندنت را قدردان باشند، تا دلی برایت تنگ بشود و ریشه محبتت بیخود و بیجهت خشک نشود.اصلا میدانی، خاصیت آدم همین است که درست مثل گیاهی که اگر آب زیاد به ریشه اش برسد، یا زیاد تشنه بشود میخشکد، آدم ها هم اگر زیادتر از حد نزدیک هم بشوند،  ریشه مهر و محبتشان خشکیده میشود، گه گاه باید فاصله گرفت، دور شد، تعادل را برقرار کرد تا محبت دچار فراموشی نشود.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 16 December 15 ، 12:31
notenevis ...

پاییز پادشاه فصل ها، ای عزیز برگ ریز

با رقص خود عشوه ، بر شاخه ها مریز

این رقص برگ ها تا به فرش رسند

درآرد اشک ابرها تا ز عرش رسند


فاطمه


بیست و پنج آذرماه نودوچهار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 December 15 ، 22:31
notenevis ...

بعضی آدم ها را هرچه بخواهی قضاوت نکنی، هرچقدر هم که بخواهی در حقشان مهربان باشی اما دست آخر انگار صفتی را با خودشان هرجا و هر زمان یدک می‌کشند. پلیدی انگار همان صفت باشد. قرار نیست دشمن خونی کسی باشی که نامت به پلیدی شناخته بشود، همین که گره از عقده ها و کم کاستی ها زندگی خودت را با گره انداختن به شادی های زندگی دیگری باز کنی، همین که جای برداشتن بار از دوش دیگری، بار اضافه کنی و آن وقت نمک برداری و زخم هایی که خودت مسببش بودی را نمک بپاشی یعنی اوج پلیدی و پلشتی و زشتی. آدم های پلید را باید به حال خودشان رها کرد، هرچند از دور مراقبشان بود که زندگیت را هدف قرار نداده باشند.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 04 December 15 ، 13:39
notenevis ...

عالم احساسات و عواطف آدمی عالمی عجیب و غریب است، درست مثل خود آدم ها که کشف کردنشان زمان نمیشناسد. ممکن است آدمی در عرض یک ثانیه برایت حکم آنی را پیدا کند که سال ها میشناسیش و یکی هم به عکس بیخ گوشت باشد و بعداز سال ها حس کنی اصلا نمیشناسیش. اما احساس آدم ها هزاربار از خود آدم ها هم ناشناخته تر است، که تو یک روز،  یک جا، یک زمانی با آدم هایی خاطره ساخته باشی، خندیده باشی، حتی نم اشک شوقی در چشمت نشسته باشد و اما این احساس همانجا تمام شده و هزاربار دیگر هم اگر بخندی حتی عمیق تر از آن بار باز هم آن لحظه تکرار نمیشود. همین است که آدمی ممکن است خشمش، شادیش، غمش و احساسش به یک اسم نامیده شوند اما هر حسی هم که باشد تنها یک بار با یک کیفیت تکرار میشود و بقیه بارها اگر بار قبل خوب احساست را درک کرده باشی متوجه میشوی که همین حس چقدر متفاوت است.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 04 December 15 ، 13:36
notenevis ...

ترس از پایان لحظه را نابود میکند، لحظات را همانطور که هست در لحظه بپذیر و بگذر. شاید که این لحظات روزگاری خاطره ای گذرا از ذهنت شدند و شاید هم که به دست فراموشی سپرده شدند، مهم لحظه است که لمس شدنش به تمام و کمال نترسیدن از اتمامش می ارزد. 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 03 December 15 ، 16:46
notenevis ...

آدم مسافر به باز و  بستن چمدان عادت دارد، به این که چندروزی یک جایی اطراق کندو بعد هم بار و بندیلش را ببندد تا مقصد بعدی. فرقی ندارد این چمدان چقدر سنگین باشد، چقدر پر باشد از سوغاتی یا چقدر از ره آورد سفر... خاطرات زندگی همین چمدان است و آدمی همان مسافر... گاهی آنقدر بار خاطراتت سنگین میشود که بارت سنگین تر است و گاهی چنان سبک که دل کندنت راحت ترین کار ممکن، گاهی آنقدر خاطره ساخته ای و سوغات ارزانی این و آن کرده ای که وقت خداحافظیت شاید که نم اشکی هم به چشم دیگری باقی گذاشتی، اما هرچه هست زندگی یعنی سفری پر خاطره که هرکدامش دفتریست برای رنگین کردن برگ روزگارت...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 December 15 ، 16:13
notenevis ...

برهه ای از زندگی هر آدمی وجود دارم که به معنای کلمه به بن بست رسیده،  کلافه ترین آدم روی زمین که چه عرض کنم، بی حوصله ترین آدم روی زمین انگار شده باشد و با هیچکس میل سخنش نباشد. یادم هست یک روز من هم درست همین نقطه ایستاده بودم، میان دردسرهای پایان نامه و هزار دغدغه فکری دیگر و مشکلات لبه یک پرتگاه بین مرز امیدواری و یک "نا" کنارش... 

دوستی داشتم آن وقت ها  که هربار که حرف میزدیم میگفت این روزها  سرمایه اند، این روزها محکمت میکنند، قوی میشوی،  بعدترها یک روزهای را خواهی دید که زندگی سخت تر از این هم میگیرد، آنقدری که به حال الانت قاه قاه بخندی، اما آن جا میفهمی که چقدر این روزها باعث شدند محکم تر و استوارتر بشوی، ریشه های امید و زندگی درونت آن قدر محکم بشود که همچون درختی بشوی که هیچ تندبادی نتواند چاره اش کند، دروغ چرا؟ آن روزها فکر میکردم این حرف ها هم آرامش نمیدهد اما الان خوب میدانم که آدم با هر سختی بزرگتر میشود، قوی تر میشود. الان میدانم که هرچقدر هم که غمگین باشی،  دست آخر دمی و لحظه ایست و لحظه ای دیگرت ممکن است شادترین انسان روی زمین باشی وزندگی نیز همینطور مفهوم پیدا میکند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 01 December 15 ، 22:03
notenevis ...

از باب احساسیش آن است که تو از او خوشت می آید و او از تو خوشش نمی آید، یا او از تو خوشش می آید و تو خوشت نیامده، آنقدر این وسط آن که علاقمندتر است محبت میکند، آنقدر مهربانی نثار دیگری میکند تا دلی بدست آرد، اما قاعده اش آن است که آدم ها از مورد توجه قرارگرفتن خوششان می آید، خواسته ناخواسته وارد یک بازی میشوند که کم از شطرنج ندارد و قواعد بازی جوری معمولا ورق میخورد که شخصی که این میان تمام محبتش را چون سربازانش علم کرده برای دفاع از پادشاهی قلب و دلش دست آخر طی یک حرکت کیش و مات میشود و قلعه مهرو محبتش فرو می پاشد. منطقیش آن است که دودوتا چهارتا و اگر حس کردی محبتی بیش از آن چه که یک نفر لایقش هست نثار کردی،  تمامش را جمع کنیو متمرکز بشوی روی زندگی خودت و اهدافت و نثار مهربانیت همچون بارانی بر سر تمام کسانی که لایقت هستند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 01 December 15 ، 14:48
notenevis ...