نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۶۹ مطلب در جولای ۲۰۱۵ ثبت شده است

میدانی؟ همین که آدم بداند که دوست داشتن تنها شرط کافی برای یک رابطه عاطفی نیست، همین که بداند هررابطه ای از دوستی تا هرنوع دیگری که باشد، تمام شددنش میتواند ناراحتی به بار بیاورد کافیست تا آدمی با خودآگاهی خودش عنان زندگیش را دست بگیرد و وقت ناراحتی به خودش این اجازه را بدهد که ناراحتی کند، اصلا عزاداری کند برای یک رابطه از دست رفته و بعد بلند شود با قدرت ادامه بدهد و بداند که هیچ کس با تمام شدن یک رابطه تمام نمیشود، هیچکس با یک خاطره تلخ به جامانده خاطرات خوبش تباه نشده است. تمام شدن هررابطه ای حتی کوتاه مدت هم بوده باشد کمترین دردش مثل درد سوزن خیاطیست که به اشتباه در دستت بنشیند، کافیست تا با آن خوب کنار بیایی، کافیست بدانی که شرط همراه شدن آن است که همراهت آن را برایت سخت نکند، کافیست بدانی هررابطه ای به چیزی فراتر از حرف نیاز دارد، چیزی فراتر از دوست داشتن که اگر هرکدامش نباشد آن وقت آن رابطه رابطه نمیشود، دوستیست تصنعی که هرلحظه اش به جای نزدیک تر شدن دوریست که در آینده باعث عذاب است .


پ.ن: جواب ایمیل و کامنت ها را به زودی میدهم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 July 15 ، 10:51
notenevis ...

به طور مصرانه ای اعتقاد دارم که تمام روابط دنیا از هرنوعی که باشند با سکوت در وقت حرف زدن است که نابود میشوند، با درک نکردن و نفهمیدن هم، همانجایی که یکی حرف میزند، یکی در سکوتش شروع به حدس وگمان میکند درباره آن چه که گفته شد ونشد و دیگری از سوءتفاهم بیخبر مانده و بی آن که سوالی مطرح بشود، جواب ها در دل باقی ماند و رنجی در آینده ای نه چندان دورش زاده بشود. همین که آدم بلد باشد از احساساتش در لحظه سخن گوید، سوال بپرسد، حرف هایش را بزند و ارتباط برقرار کند حتی اگر به نتیجه خاصی هم نرسد لااقل دلش آرام است که حرفی زده شد، درددلی کرد و اما نشد، درک نکرد، اصلا زبانش را نفهمید و اگر خواست دور بشود، تمام بشود همه چیز ته دلش غنج نمیرود که کاش بیشتر مانده بود و تلاش کرده بود.همین است که میگویم برای روابطتان ارزش قایل باشید، وقت بگذارید، بر سرش حرف ها بزنید، سرسری نگیرید، حتی ریزترین حرف هایتان را ریزریز بیان کنید و از ترس تنها شدن به تنهایی در روابط پناه نبرید.همین
پ.ن:جواب کامنت و ایمیل ها رو در اسرع وقت میدم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 July 15 ، 19:59
notenevis ...

بچه که بودیم در ذهنمان اینطور جاانداختند که هرکه بیستش بیش فیسش(افادش) بیشتر! بدین ترتیب هی تلاش کردیم بیست های کارنامه مان را بیشتر کنیم، هی تلاش کردیم برای جلب نظر جامعه هم که شده شادی را به بیست شدنمان بفروشیم.یادم نمی آید هیچ وقت در مدرسه بهمان یادداده باشند که رقابت سالم کنیم، همیشه تو باید از بغل دستی خودت موفق تر میشدی،بقیه اش مهم نبود. بگذریم از آموزش های خانوادگی که بعضا به من نوعی این رقابت سالم را آموزش دادند اما بیشتر عمرمان در همان مدرسه با آموزش های سیستم مریض سر کردیم. حال که بزرگ شده ایم، فرهنگمان شکل گرفته توقع آن است که لااقل برای نسل بعدی فکری کنیم، نگذاریم که آن ها هم قربانی بشوند، همدلی، همراهی، کار تیمی و مهربانی و از همه مهم تر شادی و زندگی در لحظه را یادشان بدهیم. شاید یک روز دعایمان کردند در آینده که نگذاشتیم نسل غمگینی بشود.


پ.ن:انکارناپذیر هست باوضعیت فعلی جامعه حتی اگر انکارش هم کنیم که نه اینطور نیست نسل شادی نیستیم.به هزار و یک دلیل نانوشته!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 03 July 15 ، 12:14
notenevis ...

با دوستی حرف از موفقیت و پیشرفت میزدیم، حرف بر سر آن بود که شادی و خوشبختی در گروی موفقیت و پیشرفت نیست و چه بسیار افراد موفقی که شاد و خوشحال و خوشبخت نیستند. با خودم فکر کردم اما از دید من آدم ها خوشبخت و شاد حتما موفق هستند که مهم ترین دلیلش همین شاد بودنشان است. آدمی که رضایت درونی دارد، آرامش درونی دارد، حتما موفق بوده که توانسته از درگیری ها و ایده آل گرایی های مفرطش در زندگی فرار کند، درون چاله روزمرگی نیوفتد و هیجان را آنقدر زیبا به زندگیش تزریق کند که شادی بشود ارمغان زندگیش. داشتم فکر میکردم که چقدر خوب میشد که آدمی میتوانست شادیش را با هیچ چیز در دنیا معاوضه نکند و ایده آل گرایی و کمال طلبیش را گاهی سرکوب کند تا هیجان و روزمرگی هم از زندگیش دور بماند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 02 July 15 ، 21:55
notenevis ...

داشتم ابی گوش میدادم و می‌خواند:" یه عاشق نگرون آخرش نیست." پرت شدم وسط تمام لحظاتی که در خیالاتم یکی را دوست داشتم، یا حس کردم شاید بتوانم یک نفر را دوست داشته‌باشم اما هیچ وقت نتوانستم نگران آخرش نباشم، همیشه این دوست داشتن تا یک جایی در خیال و رویایم بود، بعد حس کردم نکند واقعی باشد، تا جایی هیچ وقت کلام نشد، تا آن جا که آن آدم‌ها هیچ وقت نفهمیدند دوستشان دارم و من هم هیچ وقت بروزش ندادم و یک جا فهمیدم که آنقدر نگران آخرش هستم که حتی در مقابل ابراز علاقه آنها فقط دست و پایم را جمع و جورتر کردم و یکجور مثل آن دخترک خجالتی رویم را برگرداندم و سرم را انداختم زیر و یک "نه" گفتم و پابه فرار گذاشتم. به گمانم روزی که آدم به جایی برسد که بتواند دیگر :"نگران اخرش نباشد" همان روز یعنی عشق واقعیش را پیدا کرده، یا شاید همان روز که شعر فروغ فرخزاد را بتواند با صدای بلند زمزمه کند که "من دگر به پایان نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 July 15 ، 19:30
notenevis ...

میدانی؟ سخت است ته دلت را یک نفر، یک جایی، یک زمانی جوری آرام کرده باشد که گمانت برده باشد که در این دنیا تنها یک نفر تو را دوست دارد و این یک نفر همان اوست، آن وقت همان یک نفر خواب و خیالت بشود، رویایی بشود برای نرسیدن، برای نشدن. شوکه بشوی ،خیالت دیگر هیچ کس در این دنیا دوستت نداشته باشد، که تنهاترین آدم روی زمین شده ای. یک زمانی با همه جنگیده‌ای، با خودت جدال داشته ای که دوستت دارد، که مهمی، و یکهو انگار از خواب شیرینی بیدار بشوی...آن وقت است که آدمی در دوست داشتن آدم‌ها هم محتاط می‌شود، یاد می‌گیرد که دوست داشتن جاده دوطرفه است، که اگر یک طرفه شد آن وقت باید با تمام ماشین‌هایی که از روبرو می‌آید سرشاخ بشوی، تهش یا ته دره سقوط می‌کنی یا سرشاخ می‌شوی. آدمی از یک جایی به بعد آدم‌ها را هم بیش از آن که احساسی دوست داشته باشد، منطقی دوست دارد.


پ.ن : مطالب وبلاگ من صرفا احساسات خودم نیستند، از کامنت‌ها و نظراتی که گاهی گذاشته میشوند، قضاوت کردن آدم‌ها، دلگیر نمی‌شوم، اما راستش خنده‌دار است که چطور یک نفر را از پشت آن مانیتور چند اینچ خودتان اینقدر عجیب قضاوت میکنید.جالب است.فقط همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 July 15 ، 18:55
notenevis ...

دستی افشان، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد،
هر قطره شود خورشیدی
باشد که به صد سوزن نور، شب ما را بکند روزن روزن

ما بی تاب ، و نیایش بی رنگ
از مهرت لبخندی کن ، بنشان بر لب ما 
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو

سهراب سپهرى
شعر: نیایش
- - -
Wave your hands
so that hundreds of drops
sprinkle off your fingertips
each drop turning into a sun
Like hundreds of light rays
piercing through my darkest nights

We've grown restless,
Our prayers colourless,
Conjure up a smile out of your kindness, to plant on our lips
May that smile spark a hymn, worthy of your reception...

Sohrab Sepehri
Poem: Benediction
Translated by Page Admin
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 July 15 ، 18:20
notenevis ...

نمیدانم چه شد که معیارهای زیبایی برای بعضی از دخترها عوض شد، چه شد که معیارهای خوش تیپ بودن تغییر کرد؟ اصلا چه اتفاقی افتاد که معصومیت و زیبایی چهره به لب های پروتز شده، گونه های مصنوعی و غیره  فروخته شد!؟ ولی این را هم خوب میدانم که همانقدر که این معیارها برای دخترها تغییر کرد، هی هرروز بینایی مردان هم بیشتر عادت کرد که زنی را با آرایش ببینند، که یک زن اعتماد بنفسش برود پی آن که زیباییش را مصنوعی تر کند، که جذابیت رفت پی آن که تیپ ساده اش را سانتی مانتال کند که جذاب تر به نظر آید، یا به طور مصطلحش داف تر شود. قبول باید کرد که هر زنی، هر آدمی اصلا نیاز دارد که خودش را زیبا ببیند، که اعتماد بنفسش بیشتر بشود، اما این که هرروز میبینم بینایی زن ها خودشان هم دارد به تصنع عادت میکند، این که داریم به سمتی می رویم که اگر یک روز یک نفر را بدون هیچ تصنعی دیدیم در زیباییش شک کنیم، که زیبایی طبیعی آدم ها را باور نکنیم به نظرم در خیلی جنبه های دیگر زندگیمان هم موثر میشود، حتی در ارتباطات اجتماعی و روحی عاطفیمان! 


پ.ن: این ها نظرات شخصی من است و لزوما از دید شما درست نیست.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 01 July 15 ، 11:44
notenevis ...

امروز رفته بودم برای تمدید گواهینامه، از ده تومنی که بابت دوسال دیرکرد تمدید از من گرفتند که بگذریم، فرستادند که بروم معاینه چشم،  وارد کلینیک شدم که دیدم نوشته کلینیک پوست، مو، زیبایی،لیزر،کاشت مو. تا بدین جای کار با خودم فقط تصورم این بود که خب احتمالا که دکتری آن جا نشسته بینایی سنج و دکتری در تخصص همین کارهایی که نوشته! از معطل شدنی که سر نداشتن پول نقد همراهم و کارتخوان نداشتن کلینیک هم که بگذریم ، بعد از کلی که چشممان به جمال اتاق بینایی سنجی روشن شد، دکتر را صدا زدند که برود. من هم خوش خیال نشستم که دکتر بیاید که هی دو دقیقه شد نیامد، ده دقیقه شد نیامد، گفتم خانوم شاید این جمعه بیاید شاید؟! آخه کجا رفت؟! نگو آقای محترم دکتر بینایی سنج کار تزریق بوتاکس، و تمام آن کارهایی که بالا قید شد هم انجام میدهند الان یکی از مریضانشان بدحال آمده کلینیک و دکترجان مشغولند! با قیافه ای زل زده در دوربین در حالی که کارت تبلیغاتی کلینیک به زور در دستم چپانیده شد معاینه چشمی انجام دادم و با خودم فکر کردم مملکتی که بینایی سنجش کار بوتاکس انجام میدهد، باید هم وقت مردم و جان انسان ها هم در آن بی ارزش بشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 July 15 ، 11:32
notenevis ...