نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۷ مطلب در اکتبر ۲۰۱۷ ثبت شده است

وقتی دنیا تمام تلاشش میشود آن که دنیایت را نابود کند، چاره ای نداری جز آن که آغازی دوباره شوی بر تمام دنیای بی رحم...گاهی مجبور میشوی بشوی جبری بر جبر روزگار، درست وقتی دنیایت را نابود کرده روزگار بلند میشوی و چون ققنوس بر میانه های آتش از نو متولد میشوی... دنیا بی حم است، خیلی بی رحم  ... اما اگر تو از رو ببریش، اگر آنقدر برای زندگیت با او بجنگی که پیروز میدانش تو باشی، آن وقت است که تا مدتی از دستش راحت میشوی و پیروز میدان زندگیت تو میشوی....این روزها سعی دارم ، میان خرابه های امید و باور و دنیایی که میخواستم بسازم و اما نشد ، دوباره از پا بلند شوم تا زندگیم را هرچه رنگ مرگ به خود گرفته نجات بدهم ... رویاهای از دست رفته ام را باز بیابم و کودک درونم را زنده نگاه دارم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 October 17 ، 17:01
notenevis ...
چوب نمناکی که مدتی در گوشه ای افتاده باشد را دیده ای؟ یا حتی چوب خشکی که یک جای تاریک برای مدتی باقی بماند. موریانه را اگر بشناسی شاید دیده باشی که چطور اگر به جان چوب افتد پوکش میکند...حکایت انسان است و روابطش، انسان و ذهن نیازمند معاشرت مداومش... آدمی اگر تنها بماند، اگر به ذهنش رسیدگی نکند، اگر فکرش پناهگاه عمیق تنهابیش بشود، آن وقت موریانه به جانش می افتد و به سرعت همه چیز پوچ میشود، ذهن را پوک میکند و آن وقت زندگی تهی از معنا میشود... باید مراقب بود تا آنقدر دور نشد از همه چیز و همه کس که ذهنت بوی نا بگیرد.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 October 17 ، 07:00
notenevis ...
پاییز که می‌شود، اوایلش هوا همچنان بویی از تابستان می‌دهد، تنها شبانش هست که اندکی رنگ پاییزی به خود می‌گیرد، ماه مهرش بوی سیب می‌دهد، سیب‌های نارسی که به وقت زنگ تفریح در دبستان تغذیه‌ات می‌شد، به وقت بعدازظهرهای دلگیرش زمان را تنها با یک فنجان چای و موسیقی خوب می‌توان همچون پنیر پیتزا کش اورد و جوری به شب رساندش که طعم زندگی به خود گیرد، کم کمک هوا که سرد می‌شود، نم اولین باران که زد اما انگار یک تریلی غم بی حساب چنان بی دلیل، یکهو، بی هوا بنشیند در دلت که تمام احساس خوبت را از میان بردارد، یک حس عجیب و غریب دلتنگی، اما همین‌ها را هم یک پیاده‌روی درست و حسابی، با پیش متنی از سرمای لطیفی که صورتت را نوازش می‌کند و رنگ‌های که با دیدنشان دلت میریزد انگار درمان کند به بهترین نحو ممکن...با تمام این دلهره‌ها، دلتنگی‌ها، غمگینی‌ها و تلخی‌ها که هرکدام را یک جور در نهایت می‌توانی به بهترین نحو ممکن به شیرین‌ترین، زیباترین و بهترین حس‌های دنیا تبدیل کنی، اما پاییز فصیلیست دوست‌داشتنی.چراکه رنگارنگ است، رنگ‌هایش شاد است، صدای خش خش برگ‌هایش زیرپا حال آدم را دگرگون می‌کند، چای خوردن زیربارانش طعم دیگری دارد، و آنقدر انتظار و دلتنگیش شیرین است که گاهی با تمام وجود باورت می‌شود که "پادشاه فصل‌ها پاییز." حتی اگر خودت دختر بهار باشی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 October 17 ، 06:58
notenevis ...

می توان عاشق بود

به همین آسانی..

من خودم

چندسالی ست که عاشق هستم

عاشق برگ درخت

عاشق بوی طربناک چمن

عاشق رقص شقایق درباد

عاشق گندم شاد!

آری

میتوان عاشق بود

مردم شهر ولی میگویند

عشق یعنی رخ زیبای نگار!

عشق یعنی خلوتی با یک یار!

یابقول خواجه، عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!

من نمیدانم چیست 

اینکه این مردم گویند..

من نه یاری نه نگاری نه کناری دارم...

عشق را اما من،

باتمام دل خود میفهمم!

عشق یعنی رنگ زیبای انار..


 #فروغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 October 17 ، 12:37
notenevis ...

سالها رفت و هنوز 

یک نفر نیست بپرسد از من  که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ 

صبح تا نیمه ی شب منتظری 

همه جا می نگری 

گاه با ماه سخن می گویی 

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی 

راستی گمشده ات کیست؟ 

کجاست؟ 

صدفی در دریا است؟ 

نوری از روزنه فرداهاست 

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟


#مریم_کیانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 October 17 ، 12:36
notenevis ...

مدتیست در زندگی سخت میگیرد. میخواستم‌ آگهی کنم که از زندگی قطع امید کرده ام، که حجم خستگی های زندگیم  آنقدر زیادتر از تاب و توانم شده‌ که ظرفیت‌ پذیرش من بیشتر شده... شاید یک سالی شده باشد که هیچ اتفاق مثبتی جز دوسه مورد محدود در زندگیم نیوفتاده باشد و شاید چندماهی باشد که اتفاقات منفی پشت سرهم روی سرم یکی یکی آوار میشود و آنقدر تاثیرش را روی ذهنم، روحم و جسمم گذاشته که به گمانم اگر اتفاق مثبتی هم برایم بیوفتد دیگر نتوانم باورش کنم... انکار یک جور خو گرفتن به حالی که اسمش را ناامیدی نگذارم، اما دست و‌پا زدن و جنگیدن برای حفظ ظاهری که انگار دنیای بیرونم متوجه درونم نشود و‌ لااقل کمی کوتاه بیاید... شاید مخاطبین همیشگی وبلاگیم از بهاردخت تا نوت نویس تا ریزنویس از بلاگفا تا به الان کمتر از من حسی جز حس زندگی و انرژی های مثبتی که به زندگیم روانه میکنم دیده باشند... اما این روزها آنقدر خسته شده ام که تنها دلم خوابی میخواهد به درازای تمام‌خستگی ها و اتفاقاتی که پشت سرهم افتاده اند و حالم را دگرگون کرده اند... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 October 17 ، 12:18
notenevis ...

تو دریایی و من ماهی تنها

چه دورِ دورِ این ساحل، ز دریا


دلم دریایی از شوق رسیدن

 شنا در آسمان، آبی پریدن


 کجای جنگل از بوی تو خالی است

همان جا بوی گل های خیالیست


در آن شب ها که می روید، گل نور

که می آید، نوای بلبل دور


زن چوپانیم، سر در گریبان

که می خوانم در اشکم، قصه شور


دلم ابر غم و یاد تو باران

بتاب ای مه به ساق سبزه زاران


چه میشد ابری از آغوش بود و

به چشمت شعله ای خاموش بود و


تو آتش بودی و من ساق افرا

به شب می سوختم تا صبح رویا


چه می شد ماه من مهتاب باشی

چو رویا در امیدم خواب باشی


به خط پنجه ام نقش تو پیدا

به لبهایم تبی بی تاب باشی...


محمد ابراهیم جعفری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 October 17 ، 12:38
notenevis ...