نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۲۷ مطلب در می ۲۰۱۷ ثبت شده است

 

ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی

بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی

در مقامی که صدارت به فقیران بخشند

چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن

ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی

تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای

ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی

ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان

چند و چند از غم ایام جگرخون باشی

حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است

هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی

حافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 31 May 17 ، 18:47
notenevis ...

ما آدم های ترسویی هستیم! از بس هربار گفتیم از خوشی هایمان و بد اتفاق افتاد بعدش، از بس هربار یکی خوشبخت بود دیگران هی مدام اسمش را برسر زبان انداختند تا شکست خورد آخر و بعد هی بقیه خوشحال تر شدند، از بس ناله هامان به گوش بقیه خوشتر آمد تا خوشیمان ترسیدیم دیگر خوشبختیمان را، شا دیمان را داد بزنیم. از دلهره بعدش، از اتفاقات بدش... آدم های خسیس ترسویی که همیشه نگران از دست دادند هستند، آنقدری که در خوشیشان هم حسرت حال بعدش را بخورند، از بس که نشد برای یک بار هم خوشی مداوم نصیبشان بشود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 May 17 ، 06:55
notenevis ...

هر رسیدنی تاوانی دارد، یکی غرورش را میگذارد بر سر رسیدن به مقصدش، یکی عمرش، یکی تمام دارایی های مادیش را و دیگری هم هر آن چه که در زندگی دارد را گاهی حاضر است بگذارد تا به خواسته اش برسد... خواسته ای که که گاهی شاید حتی ارزشش را آنقدرها هم نداشته باشد، اما هرچه هست عشق ارزشش را دارد که همه چیزت را از تو برای یک بارهم که شده بگیرد و اما به تو یک زندگی جدید و زیباتر هدیه بدهد، درست مثل همان کسی که حاضر است برای سلامتیش همه چیزش را بدهد،  گاه عشق همان‌قدر عزیز، مقدس، زیباست و همانقدر عمیق میسوزاندت تا به مقصد برساندت... میشوی شمعی به دور پروانه ات در حالی که از این فنا شدن و سوختن لذت میبری... عشق عجیب ترین چیزیست که در دنیا به هیچ چیز هم شاید مانندش نتوان کرد... اما وصالش،  رسیدن تهش به اوج زیباست، چنان رقصی که در میان آسمان و زمین زیباست... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 May 17 ، 17:20
notenevis ...

گاهی خودِ قبلیت را در دیگری پیدا میکنی... می نشینی به تخمین سن، باخودت فکر میکنی از روی این آهنگ هایی که دارد گوش می دهد باید سن پ سالش حدود هفت هشت سال پیش تو باشد، بعد تورا میبردت به روزهای خوش و ناخوشی از دورانی از زندگیت که روزی دلت میخواست روزهایی از آن خط میخورد یا زودتر ورق میخورد و به آینده میرسیدی... آدم اینطور وقت ها عجیب میشود، به خودِ الانش نگاه میکند در حالی که خود قبلیش آنقدر پرشور و هیجان بود که وجود آن حجم از هیجانات و احساسات به نظر غیرممکن می آید. لبخندی میزنی در حالی که به رفتارهای آن آدم همچنان خیره شده ای و حواست هست که چه خاطراتی دارد مرور میشود. دلت میخواهد بروی و به او بگویی، ببخشید خانم تا به حال حالت از احساسات و هیجانات زیاد خودت به هم نخورده؟ اگر پاسخش خیر بود، مطمئن باشم که جای خوبی ایستاده... تا مرز دیوانگی هیجانی میشود، با احساسآت میشود و درست یک روز که دیگر مجالش را پیدا نکرد برمیگردد به آن روزها و لبخند میزند به تمام آن فرصت هایی که از دستشان نداد...

با احساس بودن خوب است، در همه حال، در همه سن اما جایی از زندگی آدم حجم آنقدر باید زیادبوده باشد که حسرت هیجان و احساسی به دلت نمانده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 May 17 ، 17:11
notenevis ...

اگر دختر متولد شوی،خیلی چیزها باید به تو یاد دهم.

اول این که:اگر خدایی وجود داشته باشد،این خدا می تواند پیرزن سفیدمویی نیز باشد یا دختری متین و طناز.

دوم این که:گناه آن روز به وجود نیامدکه حوا سیب ممنوعه را بلعید.آن روز یک فضیلت شکوهمندی به دنیا آمد که به آن نافرمانی می گویند.

و خلاصه:آن قدر با تو صحبت می کنم تا بفهمی که در درون اندام نرمت چیزی به نام عقل که می گویند تو فاقد آن هستی،وجود دارد.ولی باید به ندای آن گوش فرا دهی.

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد - اوریانا فالاچی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 May 17 ، 09:01
notenevis ...

همه آدم ها لحظات غمگین دارند، آن لحظاتی که صدایی نیست جز همهمه مبهمی در ذهن که تو را تا کجاها که نخواهد برد. زمزمه ای گنگ و مبهم تا سرزبانت می آید و کلام نمیشود. بدترین حالتش همان غم های مبهم یک دفعه ایست که مدتش هم که کوتاه باشد تا رد بشود یک عمر بر تو میگذرد. همچون آن که بر فراز ارگی چون بم نیمه شب بایستی، جاه و جلالش را بستایی و صبح دیگر اثری از آن باقی نبینی.خاصیتش همین است غم، سادیسمش چنان است که آدم ها را گاه به مازوخیسم وامیدارد و چه خوشبخت است آن کس که بتواند در این لحظات مدام با خود تکرار کند:" از آن فراز و این فرود غم مخور. زمانه بر بلند و پست می رود*."

پ.ن:*شعر هوشنگ ابتهاج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 May 17 ، 14:56
notenevis ...

شازده کوچولو گفت: «اهلی کردن» یعنی چه؟ 

روباه گفت: این چیزی است که امروزه دارد فراموش می شود. یعنی «پیوند بستن»... 

- پیوند بستن؟ 

روباه گفت: البته. مثلاْ تو برای من هنوز پسربچه ای بیشتر نیستی، مثل صدهزار پسربچه ی دیگر. نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری. من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم، مثل صدهزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی کنی، هردو به هم احتیاج خواهیم داشت. تو برای من یگانه ی جهان خواهی شد و من برای تو یگانه ی جهان خواهم شد... 

شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم. یک گل هست... که گمانم مرا اهلی کرده باشد... 

 ...

روباه گفت: زندگی من یکنواخت است. من مرغ ها را شکار می کنم و آدم ها مرا شکار می کنند. همه ی مرغ ها شبیه هم اند و همه ی آدم ها شبیه هم اند. این زندگی کسلم می کند. ولی اگر تو مرا اهلی کنی، زندگی ام چنان روشن خواهد شد که انگار نور خورشید بر آن تابیده است. آن وقت من صدای پایی را که با صدای همه ی پاهای دیگر فرق دارد خواهم شناخت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخم در زیر زمین می راند. ولی صدای پای تو مثل نغمه ی موسیقی از لانه بیرونم می آورد. علاوه بر این نگاه کن! آن جا، آن گندم زارها را می بینی؟ من نان نمی خورم. گندم برای من بی فایده است. پس گندم زارها چیزی به یاد من نمی آورند. و این البته غم انگیز است! ولی تو موهای طلایی رنگ داری. پس وقتی که اهلی ام کنی معجزه می شود! گندم که طلایی رنگ است یاد تو را برایم زنده می کند. و من زمزمه ی باد را در گندم زارها دوست خواهم داشت... اگر دوست می خواهی بیا و مرا اهلی کن! 

شازده کوچولو گفت: چه کار باید بکنم؟ 

روباه جواب داد: باید خیلی حوصله کنی. اول کمی دور از من این جور روی علف ها می نشینی. من از زیر چشم به تو نگاه می کنم و تو هیچ نمی گویی. زیان سرچشمه ی سوءتفاهم هاست. اما تو هر روز کمی نزدیک تر می نشینی... 

... 

پس شازده کوچولو روباه را اهلی کرد. و چون ساعت جدایی نزدیک شد روباه گفت: آه!... من گریه خواهم کرد... سپس گفت: برو دوباره گل ها را ببین. این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست. بعد برای خداحافظی پیش من برگرد تا رازی به تو هدیه کنم. 

شازده کوچولو رفت و دوباره گل ها را دید. به آن ها گفت:  

شما هیچ شباهتی به گل من ندارید. شما هنوز هیچ نیستید. کسی شما را اهلی نکرده است و شما هم کسی را اهلی نکرده اید. روباه هم مثل شما بود. روباهی بود شبیه صدهزار روباه دیگر. ولی من او را دوست خودم کردم و حالا او در جهان یکتاست. 

و گل ها سخت شرمنده شدند. 

شازده کوچولو باز گفت:  

شما زیبایید، ولی جز زیبایی هیچ ندارید. کسی برای شما نمی میرد. البته گل هم مرا رهگذر عادی شبیه شما می بیند. ولی او یک تنه از همه ی شما سر است، چون من فقط او را آب داده ام، چون فقط او را زیر حباب گذاشته ام، چون فقط برای خاطر او کرم هایش را کشته ام (جز دو سه کرم برای پروانه شدن)، چون فقط به گله گزاری او یا به خودستایی او یا گاهی هم به قهر و سکوت او گوش داده ام. چون او گل من است. 

سپس پیش روباه برگشت. گفت: خداحافظ. 

روباه گفت: خداحافظ. راز من این است و بسیار ساده است: فقط با چشم دل می توان خوب دید. اصل چیزها از چشم سر پنهان است. 

شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: 

- اصل چیزها از چشم سر پنهان است. 

روباه باز گفت: 

- همان مقدار وقتی که برای گلت صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گلت شده است. 

شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:  

- همان مقدار وقتی که برای گلم صرف کرده ام... 

روباه گفت:  

آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند. اما تو نباید فراموش کنی: تو مسؤول همیشگی آن می  شوی که اهلیش کرده ای. تو مسؤول گلت هستی... 

شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: 

- من مسؤول گلم هستم. 

 

شازده کوچولو، آنتوان دوسنت اگزوپری، ترجمه ی ابوالحسن نجفی، چاپ ششم،‌ تهران: نیلوفر، ۱۳۸۴. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 May 17 ، 10:24
notenevis ...

هر رابطه نوپایی روی زمین نهالیست که باید مراقبش بود...هر رابطه ای روی زمین، پایه هایی دارد همچون عشق، وفاداری، باورپذیری، صداقت، اعتماد و تعهد و تقدس که فقدان هرکدامشان پایه های رابطه را لق میکند، اصلا میشود درست شبیه میزی چهارپایه که سه پایه داشته باشد و فروبریزد...باید مراقبت کرد از نهال رابطه ای که انتظارش را میکشی چهار فصل زندگیت را زیبا کند...باید مراقب آب دادنش باشی، از شاخه هایش مراقبت کنی، ریشه اش را دایم چک کنی تا از خاک بیرون نمانده باشد ، آبیاریش کنی، هراز گاهی خاکش را عوض کنی و تنوع بدهی به فاصله های بین خاکیش تا هوا بیشتر به ریشه اش برسد، نفس بکشد ریشه هایش و بهتر بتواند رشد کند...باید آنقدر مراقب نهال رابطه ات باشی تا کم کم بزرگ شود، روزی چشم باز کنی که از آن نهال درختی تنومند ساخته ای که ریشه هایش مقابل هیچ تندبادی سر فرو نمی آورد، میوه هایش خوشمزه ترین ثمره های روی زمین اند و چهار فصل شاد، غمگین ، استرس و ناامیدی های رابطه ات را پوشش میدهد، بی آن که ذره ای خم به ابرو بیاورد... مراقب نهال رابطه تان باشید، شاید یک روز بی آن که حواستان باشد  ریشه اش از خاک بیرون بماند، خشک بشود و دیگر از دستتان کاری بر نیاید...به قول شازده کوچولو "مراقب گلتان باشید، ارزش گل شما همان مقدار وقتیست که صرفش کرده اید تا اهلی شما بشود، شما مسوول گلتان هستید ..." یا از قول دیگر شازده کوچولو،گل شما گاهی بداخلاق ، کم حوصله و مغرور میشود اما ماندنیست و همین قطعا او را بهه گل شما تبدیل کرده است، پس مراقبش باشد..."

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 May 17 ، 10:22
notenevis ...

عشق اینطور نیست که یک صبح چشمانت را باز کنی و بفهمی عاشق شده ای، این عشق بی تناسب است، غیرمنطقیست، اما یک بار درست میانه های شب وقتی ساعت از سه نیمه شب گذشته است، بیدار میشوی و با خودت هی مرور میکنی، هی مرور میکنی خاطراتی را که تو را پرت میکند وسط یک عشق ، وسط  دوست داشتنی که یکهو پدید نیامد، یک دفعه سرریزت نکرد، زمان برد، اما حالت را خوب کرده است... آن وقت است که همان موقع در حالی که چشمانت هیچ چیز نمیبیند جز تاریکی مطلق به او فکر میکنی، به دوست داشتنش که پایانی ندارد و به باقی عمری که دلت میخواهد در کنارش سپری کنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 May 17 ، 19:23
notenevis ...

باید زمان بگذرد تا بدانى خاطراتى که گذشت، چقدر از تو آدمى قوى تر، محکم تر ساخته. باید زمان بگذرد تا بدانى آدم هایى که یک روز اگر خواستى از آدمى یاد کنى تنها به عنوان خاطره ای دور از او نقل قول کنی یا کسى که همچنان در دل و جانت باقیست... مهم است که از آدم ها، از خاطراتت چطور یاد میکنى... هنوز آن آدم ها را دوست دارى یا نسبت بهشان خنثى و بى تفاوتى، خوشبختیشان آرزویت هست یا نسبت به آن حسى ندارى... مهم است که آدم تکلیفش را با خودش ى خاطراتش و آدم های زندگیش روشن کرده باشد و با عشق و امید، محکم و استوار و مطمئن تر نسبت به تمام مهربانى ها و نیات خوب در زندگی قدم بردارد تا خاطرات خوبى براى خودش و بقیه رقم بزند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 May 17 ، 19:20
notenevis ...