نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۴۶ مطلب در سپتامبر ۲۰۱۷ ثبت شده است

میون تموم اون لحظاتی که باید شاد باشی، بخندی، وسط تموم اون خنده ها یهو یادت میوفته به یه سری گیر و گورای زندگیت، به یه دلتنگی عمیق ناشناخته، به حسی‌ که گم شده میون تموم‌ اون حسای خوبی که در لحظه هست . سعی میکنی شاد باشی، بخندی، بی توجهی کنی به همه چیز که البته خب گاهی نمیشه... همین که میدونی زندگی غیرقابل پیش‌بینی تراز فکر تو و برنامه ریزی تو هست و همین که میدونی چیزایی که از درک و حل و فصل کردن توسط تو به دور هست و از دست تو کاری برنمیاد رو باید رها کرد و‌همین که بدونی یه نفر رو بالای سرت داری که تمام ثانیه های زندگیت مراقبته یه کم دلتو آروم میکنه تا لبخند لحظه هات کمتر به غصه آلوده بشن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 September 17 ، 22:01
notenevis ...

یک جایی هست که به گمانم در زندگی خیلی از وبلاگ نویس ها و کسانی که می نویسند این اتفاق می افتد، که با تمام عشق و علاقه ای که به نوشتن داری، آرامشی که کلمات، جملات و نوشته ها به تو می دهند، اما دلت نخواهد بنویسی. یک جور مرخصی از لغات و واژه ها، یک جور مهاجرت از دنیای نوشتن به دنیای درون خودت و زندگیت. آدمی وقتی می نویسد، غرقش که میشود دیگر انگار دنیا برایش یک دنیای انفرادی و تنهایی نیست، دنیاییست که با کلمات ساخته، تقسیم کرده ای زندگیت را با نوشتنت. حالا تصور کن، کسی باشی که نوشتن تنها عشقت نباشد، کسی باشی که علایق هنری دیگر هم داشته باشی، شغلت چیز دیگر باشد و احتیاجات زندگیت هم ایجاب کند درگیر مسایل دیگری هم باشی. آن وقت بین همه این ها همانی که بیشتر از همه وقتت را سرگرم خودش میکند را به ناچار برای مدتی کنار میگذاری و من به گمانم برای خلوت شدن زندگیم و پناه بردنم به دنیایی واقعی تر بهتر باشد مدتی ننویسم...همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 September 17 ، 21:37
notenevis ...

تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد، موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
میلاد عرفان پور

«پاییز بهاریست که عاشق شده است»
کفتار، قناریست که عاشق شده است!
درگیر سـیـاسـت بشوی می فهمی
هر موز، خیاریست که عاشق شده است!
روح الله احمدی/ بلبل
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 September 17 ، 09:51
notenevis ...

راست میگفت شاعر که
"پاییز بهار عاشق شده است." 
رخ زردش، آسمان گریانش،
رقص برگان لرزانش، 
صدای گرفته خش خش برگانش 
گویای حال همان عاشق زار است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 September 17 ، 09:41
notenevis ...

وقتی که گل در نمیاد، سواری این ور نمیاد، کوه و بیابون چی چیه؟
وقتی که بارون نمیاد، ابر زمستون نمیاد، این همه ناودون چی چیه؟

حالا تو دست بی صدا، دشنه ی ما شعر و غزل، قصه ی مرگ عاطفه
خوابای خوب بغل بغل، انگار با هم غریبه ایم، خوبی ما دشمنیه
کاش من و تو می فهمیدیم، اومدنی رفتنیه، اومدنی رفتنیه ...

تقصیر این قصه ها بود، تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن، سپیده امروز با ما بود
سپیده امروز با ما بود





کسی حرف منو انگار نمی فهمه، مرده زنده، خواب و بیدار نمی فهمه
کسی تنهاییمو از من نمی دزده، درد ما رو در و دیوار نمی فهمه

واسه ی تنهایی خودم دلم می سوزه
قلب امروزی من خالی تر از دیروزه



سقوط من در خودمه، سقوط ما مثل منه
مرگ روزای بچگی از روز به شب رسیدنه

دشمنیا مصیبته، سقوط ما مصیبته
مرگ صدا مصیبته، مصیبت حقیقته
حقیقت حقیقته



تقصیر این قصه ها بود، تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن، سپیده امروز با ما بود 
سپیده امروز با ما بود ...


شهریار قنبری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 September 17 ، 11:16
notenevis ...

امروز اول مهر است،و تقریبا تمام آن‌هایی که دور وبرم هستند اندراحوالات تنفرشان از روز اول مهر و تداعی تمام خاطرات مدرسه می‌گویند، من اما با تمام سختیش، با تمام آن که همیشه تابستان‌ها آنقدر به من خوش می‌گذشت که اول مهر برایم برابر بود با پایانت تفریح و گردش، اما دبستان رفتن را هیچ‌وقت از یادم نمیبرم.عصرهایش به دیدن کارتون و نوشتن مشق و دوچرخه سواری می‌گذشت و بقیه زمان هم در دبستان و همراه با دوستان جانی جانی میگذشت.از باران‌ها وسرمای آن وقت ها نگویم که سرمایش هیچ شباهتی به این روزها نداشت. یادم نمی‌رود صبح‌هایی که رادیو اعلام میکرد، به دلیل بارش برف سنگین مدارس تمامی نواحی تعطیل است. به هرحال هرچه هست برایم دبستان از بهترین دوران زندگیم بود. بچگی میکردم، بیخیالی طی می‌کردم، تفریح و درس در کنار هم بود. مادر خوبم معلم بود و آن وقت‌ها برایم هرصبح تغذیه میگذاشت، صبحاته میگرفت و من تمام آن روزها به جز خاطرات خوش کودکیم ، خاطرات خوب معلمی مادر را هم به یادم می‌آورد...من هنوز در عجبم چطور از پاییز و بوی ماه مهر در این حد متنفرید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 September 17 ، 22:11
notenevis ...

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد-خداکند-

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش... صدای پای خزان است،

 یک نفردر را به روی حضرت پاییز واکند


علیرضا بدیع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 September 17 ، 22:10
notenevis ...

پاییز آمدست ... فصلی که در آن هرکه عاشق شده باشد ، عاشق تر میشود و هر آن که عاشق نیست درونش حس دلتنگی ای برای گمشده اش بیدار میشود ... انگار رنگ های اغواگرش بد دل آدم ها را اسیر خودش میکند، انگار برگ ریزانش و خش خش برگانش زیر پای آدمیان بد دلشان را هوایی بودن دیگران زندگیشان میکند . انگار پاییز واقعا آمده است تا پادشاهی کند، دلبری کند ، زرد و نارنجی های درختانش، سرخی شفقش دل هر آدمی را با خود همراه کند .. از غروب های پاییز مشخص است که برای چه آمده است. هر چه هست پاییز زیباست، رنگین است، غم درونش شیرین و رنگ هایش شادی بخش روزان زندگی میتواند شود ... پاییز را دوست دارم ، با دلم کاری میکند که در جمع اضدادش زندگی را بهتر احساس کنم و این یعنی اوج خوشبختی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 September 17 ، 22:08
notenevis ...

چنان زندگی خواهم کرد که اگر روزی خواستم برای دخترم ازروزهای سخت سخنی به میان آورم، اگر روزی برق شادی چشمانش به وجدم آورد، اگر روزی دم غروبی دلگیر،  دخترم My کنج اتاقش با بغضی فروخفته سعی داشت غمش را از من پنهان کند، اگر یک روز دلش چنان آشوب شد که دستان لرزانش به قالبی یخ شباهت داشت، بتوانم با اطمینان کنارش بنشینم، دستانش را بگیرم و قوت قلبش بشوم، بگویمش زندگی روزهای شاد دارد، غمگین دارد، بالا و پایین دارد، یادش بدهم که نه به شادی هایش چندان دل ببندد و نه از غمانش زیادی دلگیر بشود. جوری زندگی میکنم که دخترم هم بتواند بعدها با افتخار از روزهای سخت و آسان زندگیش بگوید به همه، به خودش افتخار کند و حسرت هیچ خوب و بدی بر دلش نماند. آنقدر قوی باشد که خیالم راحت باشد که از عهده زندگیش چنان بر می آید که نگرانم نگذارد، که بتوانم از داشتنش پر از حس غرور بشوم که مادر خوبی بوده ام برایش چنان که مادرم برای من...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 September 17 ، 18:14
notenevis ...

همهء هستی من آیهء تاریکیست

که ترا در خود تکرار کنان

به سحرگاهان شکفتن ها و رستن های ابدی آه کشیدم ، آه

من در این آیه ترا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم

 

 

زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد

زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد

 زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو

همآغوشی

یا عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر میدارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "

 

 

زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد

ودر این حسی است

که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

 

در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست

دل من

که به اندازهء یک عشقست

به بهانه های سادهء خوشبختی خود مینگرد

به زوال زیبای گل ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای

و به آواز قناری ها

که به اندازهء یک پنجره میخوانند

 

 

آه...

سهم من اینست

سهم من اینست 

 سهم من ،

آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

و در اندوه صدایی ان دادن که به من بگوید :

" دستهایت را

 دوست میدارم "

 

 

دستهایم را در باغچه میکارم

سبز خواهم شد ،  میدانم ، میدانم ، میدانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت

 

 

گوشواری به دو گوشم میآویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم

کوچه ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز

با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر

به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را

باد با خود برد

 

 

کوچه ای هست که قلب من آن را

از محل کودکیم دزدیده ست

 

سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری  آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر میگردد

 

و بدینسانست

که کسی میمیرد

و کسی میماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی

صید نخواهد کرد .

 

 

من

پری کوچک غمگینی را

میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

مینوازد آرام ، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه میمیرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 September 17 ، 10:18
notenevis ...