نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۶۸ مطلب در آوریل ۲۰۱۸ ثبت شده است

شما که لیسانس دارین

شما که لیسانس دارین ، سواد دارین ، روزنامه خونین

با بزرگا می شینین حرف میزنین

همه چی رو می دونین

شما که کلت پره

معلم مردم خوبین

واسه هر چی که می گن جواب دارین ، در نمی مونین

بگو از چیه که من دلم گرفته؟

راه می رم دلم گرفته

پا می شم دلم گرفته

گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته

من خودم آدم بودم

باد زد و هوای منو برد

سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد

شما که لیسانس دارین ، سواد دارین ، روزنامه خونین

با بزرگا می شینین حرف میزنین

همه چی رو می دونین

شما که کلت پره

معلم مردم خوبین

واسه هر چی که می گن جواب دارین ، در نمی مونین

بگو از چیه که من دلم گرفته؟


محمدصادق علاء

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 April 18 ، 11:38
notenevis ...


دوباره شب که میرسد، پر از ستاره میشوم

دوباره واژه های خیس، پر از ترانه میشوم

دوباره باد میبرد،مرا 

به لانه ی فرشتگان 

میان ابرهای بی کسی و لخته لخته آسمان

دوباره ماه میشوم، دوباره باغ میشوم

مهتاب اگر نشد، نشد!

خودم چراغ میشوم...


محمد صالح علاء

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 April 18 ، 11:36
notenevis ...

یک جایی هست که از قوی بودن هم خسته شوی دیگر اشک چشمت نمی ریزد، یک جا که دیگر اوج غمت میشود نگاه کردن. مثل آدمی که بختک در خواب سراغش آمده و نمیتواند تقلا کند از بس هربار قوی مانده، هربار به او گفته اند محکم باش و عواطف و احساساتش را خواسته سرکوب کند و از یک جایی دیگر سرکوب هم نکرده و تنها تحمل کرده...صبوری... دوای درد... درمانی که پاسخ همه چیز است و دوای درد... زمان میگذرد و تو اما نمیگذری... حالت دگرگون است، انگار قفل پشت در را انداخته باشی، چراغ ها را خاموش کرده باشی و در تا یکی نشسته ای و ترس؟ دیگر حتی نمیترسی... از روزنه های امیدی که تابیده به آینه،زل زده ای به خودت ، دیگر چشم هایت برق نمیزند، درونت احساساتی از بین رفته، عواطفی که نوجوانی هایت برایشان کلی نقشه داشتی، امید و‌اعتمادی به چیزهایی که تمام زندگیت بود زمانی... آری. منطقی شده ای... منطقی خالی از احساس، همانی که دنیا از تو میخواهد و از آن به بعد جهان از هر احساس عشقی ناگهان خالیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 April 18 ، 20:49
notenevis ...

من در بیرون خودم هستم

همچنانکه باد در بیرون پنجره است

یا آب در دریاست

من همه جا هستم ولی بیرون از خود

و آنچه هست بیرونی است

آکنده از من


بیژن جلالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 April 18 ، 12:07
notenevis ...

دود گرفته است حالم را ...حوالی آسمان حالم گرد و غباریست که مسموم میکند حال نفسم را ... انگار هرچه تلاش کنم برای فرار  از آن فقط بیشتر درون گرداب هلم می دهد...و من فقط نگاه میکنم، سکوت کرده ام ، بغض راه گلویم را بند آورده است و باز هم تنها نگاه میکنم...ساکت و آرام نشسته ام گوشه ای ، به پشت سر جرات نگاه کردن را ندارم، سرم را رو به بالا نمیکنم تا نفسم بند نیاید. حال به جا نیست ، رو به جلو که نگاه میکنم اشک هایم سرازیر میشود روی گونه ام...حالم بد است...چرا هیچکس این را نمیفهمد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 April 18 ، 12:06
notenevis ...

یک چیزهایی در ناخودآگاهت رفته است، همان هایی که از بچگی با آن ها بزرگ شده ای. گاه آزارت میدهند، گاه آگاهی ازشان به تو کمک میکند مسلط تر رفتار کنی. مثل یک دایره می ماند، هرچه دوتر میشوی ازش، هرچه تلاش میکنی متفاوت از آن رفتار کنی باز هم بعد از مدتی به او برمیگردی. یک تو درون وجودت هست که هرکار کنی عوض نمیشود، این همان تویی هست که ربط به جغرافیا ندارد، ربط به تربیت پدر و مادر تو ندارد، به درک تو از دنیای پیرامونت ربط دارد، از دنیای اطرافت کسبش کردی ، گاه هیچکس نمیداندش، گاه کسی خبر ندارد ازش، اما اگر کسی را داشتی که توانستی از آن ناخودآگاه با او حرف بزنی آدم بسیار خوش شانسی هستی چرا که خیلی از آدم ها این شانس را ندارند که جرات و جسارتش را داشته باشند که گوی ناخودآگاهشان را وسط بگذارند  واجازه بدهند کسی دستی به آن بکشد و تو راحت و بی دغدغه از آن حرف بزنی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 April 18 ، 11:56
notenevis ...

بار دگر اگر به درختی نظر کنم

یا از میان بیشه و باغی گذر کنم

چشمم به قد و قامت دار و درخت نیست

چشمم به روی نقش و نگار بهار نیست

چشمم به برگ نیست

چشمم به غنچه و گل وسبزینه خار نیست

چشمم به دستهای پر شاخسار نیست

این بار چشم من به سوی آشیانه هاست

آنجا که می‌تپد دل نوزاد زندگی

وندر هجوم سخت‌ترین تندباد‌هاست

آماجگاه تیر تگرگ و سنان برق

پروازگاه خوشدلی و خانه بلاست

چشمم به لانه هاست

ای جوجگان از دل توفان برآمده

چشمم پی شماست

سیاوش کسرای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 April 18 ، 14:44
notenevis ...

آدم ها با هم فرق دارند. آنقدر فرق که به قول خواهرجانم هر آدمی در زندگی مسیر یکتای زندگی خودش را دارد و خودش انتخاب میکند که چه چیز را میخواهد و چه چیز را نمیخواهد. مثل باغ پراز درختی می ماند که هردرختی میوه خودش را میدهد، هر درختی ریشه اش با دیگری متفاوت است در خاک و هر کدام یک جور تاب می آورند باد و طوفان را و هرکدام در زمانی متفاوت میوه می دهند. نمیشود مقایسه شان کرد، ذاتشان این است. زندگی آدم ها هم همین است، آنقدر متفاوت که گاه برای مقایسه کردن یا قضاوت زندگی هم اندکی در ذهنت باید تنها متصور شوی در چه فصلی از زندگیش هست که تو نمیدانی، چقدر میتوانی یکتایی زندگیش را بسنجی که سنگ محک دستت گرفته ای و وزن میخواهی کنی همه چیز را. همینقدر پیچیده، همینقدر سخت و همینقدر عجیب!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 April 18 ، 23:31
notenevis ...

در گذشته آدم ها دنبال آن چیزی که دوست داریم باشد نباشیم. عادت کرده ایم به قضاوت هم ... در حال آدم دنبال بدی ها میگردیم، دنبال ضعف ها ، در گذشته شان دنبال اشتباهات و در آینده شان انگار نقش یک بی تفاوت را ایفا میکنیم. یاد بگیریم که اگر کسی برایمان ارزش دارد، اهمیتی دارد، عزیز است در زندگیش نقش یکی را ایفا کنیم که جزوی از خاطرات خوب و زیبایش بشویم، بی قضاوت به حرف هایش گوش بدهیم، با اعتماد کامل و صداقت در رفتارمان اعتمادش را خدشه دار نکنیم و پیش فرض ذهنیمان رو بگذاریم خوب بودن آدم ها مگر آن که خلافش را به ما ثابت کنند...آدم ها را در حال دریابیم و برای از دست دادنشان از هم سبقت نگیریم. آدم فقط یک آدمند، نه بیشتر و نه کمتر ، اگر توقع فرشته بودن داشته باشی ازشان همانقدر ناامید میشوی که انتظار نداشته باشی شبیه یک هیولا با تو رفتار کنند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 April 18 ، 16:16
notenevis ...

آدمی نمیداند رفتارهای نادرستش چقدر میتواند دیگری را آزار دهد...آدمی گاه ناخواسته یا خواسته با خودخواهی ناصوابش دیگران را بازی می‌دهد، بی آن که بداند حرف هایش، رفتارش چقدر میتواند یکی را تا لب پرتگاه زندگیش ببرد...آدم ها گاه برای ملاحظگی و خودشیفتگی خودشان دلایل متعددی دارند اما این ما هستیم که نباید دچار بشویم، دچار و درگیر آدم هایی که خود واقعی ما برای آن ها کافی نیست، آدم هایی که جانمان را می مکند، آن هایی که اعتمادشان به ما همان اعتماد متقابل ما به آن ها نیست، آنقدر درگیر خودشان و زندگیشان هستند که اصلا نمی فهمند، نمیبینند دیگران را...لزومی ندارد آدم در زندگی درگیر آدم هایی بشود که درکی از احساس و حضور او ندارند، که وقت تلف کردن است وقتی تو میتوانی همان وقت را صرف کسانی کنی که دوستت دارند، عاشقت هستند و برای باتو بودن حاضر به هزار جابجایی در برنامه زندگیشان هستند. آدم میتواند با کسانی وقت بگذراند که در زندگیشان برای کوچه کوچه بلد شدنشان قسمتی از قلب و وجود خودشان را در دل طرف مقابلشان گرو میگذارند تا هیچ وقت فراموش نشود مهربانیشان ، صفایشان ...آدم هایی که وقتی در کوچه پس کوچه های دلتنگیت گم شدی، دستت را بگیرند و بیرونت بکشند از عمق احساساتت و به یادت آورند که دلتنگی ات هم دوست داشتنیست ...آدمی گاه لازم است بداند که روی این زمین آدم هایی هستند که آغوششان امن است، تکیه گاه اند و همان ها کافی اند تا آدمی دل ندهد به آن هایی که قدر روح و احساس و صداقت و سادگی و بی ریایی اش را نمی دانند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 April 18 ، 13:33
notenevis ...