نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۴۸۲ مطلب توسط «notenevis ...» ثبت شده است

آدمیست دیگر، گاهی هم خودش جواب تمام سوالاتش را میداند، اما انگار بخواهد یکی دیگر همان حرف هایی را بزند که دلش میخواهد، که انگار دلش بخواهد خودخواسته گول بزند خودش را، آدمی گاه به جا روبرو شدن با واقعیت ترجیح میدهد برای مدت کوتاه هم که شده خودش را گول بزند، کمی کوچه علی چپ رفتن را امتحان کند. درست مثل آدم هایی که وقت ناراحتی فقط نیازمند تاییدند، فقط دلشان میخواهد شنیده شوند، دردشان فهمیده شود. آدمی گاه به وقت نیاز فقط دلش میخواهد همان حرف هایی را بشنود که خودش میخواهد، نه نصیحت، نه موعظه و پند و نه تجارب بقیه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 21:32
notenevis ...

نمیدانم بهار چگونه تمام شد، تنها میدانم که فصل میلادم به اتمام رسید و اکنون تا بهاری دیگر چشم انتظار خواهم بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 21:26
notenevis ...

بعد از چهار سال دوباره دوستان دوران لیسانس دور هم جمع شویم، چقدر بزرگتر، چقدر پخته تر و چقدر همچنان اما نزدیک به هم...یک افطار دسته جمعی و دیدارها تازه میشود...اما به حال دل گرفته من افاقه نکند، از ظهر دلم گرفته بود و رفتار بعضی آدم های به نوعی مهم و به نوعی دوست زندگیم باعث ناراحتی و دلخوریم بود، آن که وقتی با یکی حرف میزنی حواسش به تو باشد، این که وقتی کسی حساسیت های  را بر دیگری میبیند حواسش را بیشتر جمع کند، آن که حس نکنی دوست نداشتنی هستی در حالی که شاید کل دنیا هم دوستت داشته باشند...وقتی بغض میکنی و تنها دلت میخواهد سکوت اختیار کنی، همین که نمیدانی حرف ها را باید زد یا نه، همین که حس میکنی نمیتوانی بلند بلند حرف هایت را بزنی در حالی که حس میکنی لازم است همین حرف ها را زد...شاید هم دچار احساسات متضاد باشی، اما هرچه هست من در همین لحظات حالم خوب نیست، دلم گرفته، بغض دارم...همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 21:21
notenevis ...

به گمانم همه آدم ها یک روز یک جایی به آرامشی که باید دست پیدا کنند، همانجایی که جز عزیزترین ها نظر بقیه برایت بی اهمیت باشد، همانجا که دیگر برای خودت زندگی کنی و به حرف ها بی توجه ترین بشوی. همه آدم ها یک روز آنقدر انرژی مثبتی که باید را از همان ها که دوستشان دارد جذب میکند که تمام انرژی های منفی دیگران را دفع کند و این اتفاق دیر یا زود انکارناپذیر است که اگر اتفاق نیوفتد آدم، دیگر آدم نمیشود، یک آدم تحریک پذیر بی قرار عصبی میشود.



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 20:47
notenevis ...

عاشق زنی مشو که می‌خواند

که زیاد گوش می‌دهد

زنی که می‌نویسد

عاشق زنی مشو که فرهیخته است

افسونگر، وهم‌آگین، دیوانه

عاشق زنی مشو که می‌اندیشد

که می‌داند که داناست، که توانِ پرواز دارد

به زنی که خود را باور دارد

عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می‌خندد یا می‌گرید

که قادر است جسمش را به روح بدل کند

و از آن بیشتر عاشق شعر است

(اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند)

و یا زنی که می‌تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد

و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد

زنی که از سیاست سر در می آورد

زنی که از بی عدالتی بیزار است 

عاشق زنی مشو که بازی های توپی و فوتبال را دوست دارد 

زنی که فارغ از ویژگی های صورت و پیکرش، زیباست 

عاشق زنی مشو که پُر، مفرح، هشیار، نافرمان و جواب‌ده است

که پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی

چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می‌شوی

که با تو بماند یا نه

که عاشق تو باشد یا نه

از این‌گونه زن، بازگشت به عقب ممکن نیست

هرگز

مارتا ریورا گاریدو
شاعر معاصر جمهوری دومینیکن

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 17:49
notenevis ...

پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، 
می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود
چه خیالی، چه خیالی، ...

شعر و نقاشى: سهراب سپهرى


سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 06:39
notenevis ...

پیوند رشته ها با من نیست
من هوای خودم را می نوشم
و در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام...

سهراب سپهرى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 06:37
notenevis ...

می‌شود عاشق آدم‌ها بود، در حالی که دورترین نقطه از آن‌ها ایستاده‌ای! می‌شود انسان بود، انسانیت داشت، اما در حوالی آدم‌ها، در نزدیکی آن‌ها زیاد قدم نزد، که نزدیک شدن زیاد به آدم‌ها درست مثل نزدیک شدن خورشید به زمین است، که اگر فاصله‌اش دورتر شود یخ میزند همه چیز، و اگر فاصله نزدیک‌تر شد همه چیز را به آتش می‌کشاند! می‌شود با آدم‌ها رفاقت کرد، با خنده‌شان مست شد، از آن‌ها انرژی گرفت، به آن‌ها امید داد، لبخند هدیه داد، اما، اما نمی‌شود که از حدی فراتر رفت و نزدیک شد که عواقبش هرچه شد با خودت هست...که اگر به کسی نزدیک شدی، اهلیش کردی، آن وقت نگهداری از گلت را باید با جان دل بپذیری، و الا باید به عشقت به آدم‌ها، به دوست داشتن آدم‌ها، به انسانیت شک کرد.



دور اما نزدیک

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 06:02
notenevis ...

اگر قرار بود همه آدم ها ماندن بلد باشند، آن وقت دیگر فعل رفتنی صرف نمیشد، آن وقت قصه زندگی بدون فعل رفتن صرف میشد و زندگی رنگ معنا به خود نمیگرفت. زندگی یعنی صرف همه فعل ها کنار هم، یعنی "ماندن" را که صرف کردی در کنارش بتوانی "رفتن" را هم صرف کنی.زندگی یعنی همین که بدانی هر خزانی بهاری و هر تابستانی خنکای پاییزی را در پس خود دارد... زندگی یعنی پیدا کردن معنایش در میان خوشی و ناخوشی های آن...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 June 15 ، 16:53
notenevis ...
هرچقدر هم که بخواهی آدم ها را قضاوت نکنی، باز هم از یک جایی ناخواسته، ناخودآگاهانه قسمتی از وجودت سمت قضاوت آدم ها میرود، آن هم درست وقتی که درونت چیزی از جنس "احساس" زنده بشود، خواه حسادت باشد، خواه کینه، خواه منفعت طلبی، خواه خشم یا هرحس منفی دیگری. اما هرچه هست یک حس ناسالمیست که همه دچارش میشوند گاه و انکارناپذیر است و هرکسی نقضش کند یک جایی دارد خودش را گول میزند.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 June 15 ، 16:09
notenevis ...