نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشق» ثبت شده است

میدانی؟ عمق رابطه ها را میزان ارتباط داشتن آدم ها با هم مشخص نمیکند...مدت زمان با هم بودنشان هم مشخص نمیکند...اصلا عمق رابطه را حتی میزان صمیمیت فیزیکی یا حتی ظاهری که دیگران می‌بینندش هم مشخص نمیکند، عمق رابطه را تنها و تنها  وتنها میزان درگیر شدن ذهن آدم ها نسبت به هم، کشش روحی و همخوانی روحشان با هم است که مشخص میکند...آن جا که در ذهن هم زندگی میکنند، روحشان با هم انطباق دارد و آنقدر کشش دارند به هم که انگار یکی باشد دل و دینشان ... آن وقت است که بودن یا نبودنشان با هم دیگر مهم نیست، جنس رابطه هم مهم نیست...دوستی، عشق ، رفاقت ، خانواده ..بازی با لغات است بقیه اش هرچه هست و نیست...به همین دلیل هم هست که آدم هایی که درگیر هم هستند  وعمق رابطه شان زیاد است اگر درگیر عاطفی هم بشوند، اگر عاشق هم بشوند  وبعد نشود که نشود که نشود، آدم های خطرناک خاطره بازی هستند که ممکن است سال ها طول بکشد تا ذهنشان از درگیری در بیاید، زیرا میفهمند میشود عمیق بود، جدا شد اما نمرد و افسرده نشد و شاد ماند و این خطرناک ترین یافته هرانسانی از یک رابطه انسانیست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 July 16 ، 16:59
notenevis ...

میدانی؟ عاشق بزدل عشق را هم لجن مال میکند...بعضی ادم ها میترسند از بدست آوردن زندگی کنار هم...شروع میکنند به تنهایی طی کردن، عاشقی میکنند، یکی را که بدست آوردند، آن وقت موعد رها کردنشان میشود، موعد رها کردن عشقشان در چاهی که صدایش شنیده نشود...چاهی از احساسات فروخورده و حرف هایی که در گلو بغض میشوند...ان وقت است که نمیفهمند که یکی زندگی اش را از دست داد به خاطر ان که یکی دیگر نخواست زندگیش را کنار آن یکی به خاطر ترسش بدست آورد...آدم ها گاهی در حق هم بد میکنند...

 

پ.ن: بهانه نوشتن این نوشته دوستی شد که ناراحت شدم از شنیدن حرف ها و ماجراهای زندگیش...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 26 June 16 ، 19:18
notenevis ...

به دنبال یک حس ماورایی
در فراسوی این کره خاکی در تونل زمانم
میخواهم در آن سوی آسمان 
درجایی که سرخی آسمان 
هنگام غروب وطلوع خورشید
به تاریکی و روشنی می گراید
خودم را پیدا کنم ...
آن جا که دیگر زمینی وجود ندارد 
و من رها از هر جسم خاکی 
خودم را در آغوش باد رها خواهم کرد 
و رختم را در هر جایی پهن خواهم کرد...
آن جا که دیگر همه رنگ ها 
رنگ زیبای یکرنگی شده است 
وکلاف سر در گم ذهن 
مغشوش من از هم گشاده شده است ...
آن جا که هر قلب نا آرامی 
را آرامش ابدی می دهند ...
آن جا که رنگین کمان 
هر روز به دیدارم می اید 
و آسمان آبی زیباترین رنگ دنیای میشود...
میخواهم یک احساس ماورایی را جست و جو کنم ...
آن جا که بر تابی از گیسوان زمان می نشینم 
و دیگر با الاکلنگ سرنوشت 
کاری نخواهم داشت ...
آن جا که چشم های نگرانم 
موج شادی را جایگزین 
موج تشویش می کنم...
آن جا که دریای بیکران هستیم 
دیگر هیچ تلاطمی نخواهد داشت
صاف...آرام...نیلگون
من میخواهم بال بگیرم...
دوبال که با ان بتوانم پرواز کنم و
فارغ از هر فکر وخیالی به یک 
احساس شیرین ماورایی دست یازم..


فاطمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 August 15 ، 13:24
notenevis ...

خواب بودم، با اضطراب و استرس در حالی که خیس عرق شده بودم از خواب پریدم. حتی توان حرکت کردن نداشتم که بلند شوم آبی به سر و صورتم بزنم یا این که بخواهم حتی بطری آب کنار دستم را بردارم و کمی آب بخورم. فقط همین را یادم می آمد که در خواب با خودم نذر کردم که 6.6 درصد از حقوق ماه را به کودکان محک بدهم. تنها کاری که وقتی از خواب پریدم کردم این بود که حساب کنم که چقدر میشود و همان لحظه گوشی کنار دستم را بردارم و از اپلیکیشن تجارت بانک پرداخت کنم. کاری به خوابم نداشتم فقط خواستم دلم آرام بگیرد. اعتقادم آن است که هیچ کودکی نباید مریض بماند، تمام کودکان باید کودکی کنند، شاد باشند و صدای خنده ها شیطنتشان حس زندگی تزریق کند. در حد توانتان امتحان کنید. مطمئن هستم بعد از مدتی آرامشی بهتان میدهد که هم کودک درونتان حالش خوب بشود هم بالغ برونتان به آرامشی عمیق برسد.


پ.ن: شاید که آینده ازآن ما. شاید که روزی علت خوابای آشفته این روزام رو فهمیدم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 August 15 ، 11:18
notenevis ...

تو از غمنومه سر ریزی من از خونِ قناری ها
به مسلخ میکشن پاتو به جرم سر به داری ها
به جرم سر به داری ها

به آواز ِ قناری های مسلخ دیده مومن باش
زمین از غیر ممکن ها پُره اما تو ممکن باش
اما تو ممکن باش

منو تو.. آبروی مونده ی باغیمو بار آور
منو تو.. باغ ِ آفت دیده ایم اما بهار آور
چنان از.. نا امیدی های هم امید می سازیم
که از یک.. شمع باور مُرده صد خورشید می سازیم

اگرچه خسته ای از حمل ِ این بغض های طولانی
حریم امن ِ موندن باش ای یار ِ دبستانی
اگرچه بغض ِ ابرای سِمِج سختو نفس گیره
بیا اشکاتو نذر ِ شونه ی من کن، نگو دیره
نگو دیره

منو تو.. آبروی مونده ی باغیمو بار آور
منو تو.. باغ ِ آفت دیده ایم اما بهار آور
چنان از.. نا امیدی های هم امید می سازیم
که از یک.. شمع باور مُرده صد خورشید می سازیم

ترانه سرا : علی اکبر یاغی تبار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 August 15 ، 07:26
notenevis ...

زنها تا وقتی که عاشق نشدن جزوِ بهترین روانکاوها هستن،
اما به محض اینکه عاشق می شن تبدیل می شن به عمیق ترین بیماران روانی!

- آلفرد هیچکاک / طلسم شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 August 15 ، 07:17
notenevis ...

مردها ناخواسته با احساسات زن ها بازی میکنند. این حرفی بود که مدت ها پیش دوستی به من گفت، آن وقت ها قبولش نداشتم اما بعدترها کم کم قبول کردم که حتی اگر اسمش را بازی نگذاریم اما شاید بتوان گفت مردها همیشه برای به دام انداختن زن ها و یا معشوق و کسی که دوستش دارند از حربه های مختلفی استفاده میکنند و این خودش کم از بازی ندارد، بازی هایی که گاهی از بیرون که نگاهشان میکنی آنقدر بچگانه است که خنده ات بگیرد. طبیعت حالشان همین است، این کار به آن ها شاید نوعی قدرت و حس رضایت بدهد. هرچه هست ما زن ها از این بازی بدمان نمی آید چرا که خودمان هم درگیرش میشویم و با احساساتمان میخواهیم مردها را پایبند خودمان کنیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 23:24
notenevis ...

اولین بار بود که عاشق می‌شد، اولین بار که قلبش برای یکی بیشتر می‌تپید، یک حس عجیب و غریب ، تمام وجودش سرشار از احساس انگار باشد،  اصلا انگار عقلی نباشد، دیوانه‌ای که یک سره عشق در چشمانش شعله میکشاند، بعد کم کم گوشه‌گیر شد، کم‌کم حوصله‌اش از ظرف دلش سر رفت، احساساتش سروی شد بلند که قدش از سقف اتاقش بالا زد، همان وقت‌ها بود که نرسیدنش آغاز شد. با خودش فکر می‌کرد رسیده‌است، اما احساساتش در آسمانی بالاتر از آسمان معشوقش بود. تمام که شد، عادت کرد، به رفت و آمد آدم‌ها، صبورتر شد، مهربان‌تر شد. فهمیده بود نه از رفتنی غمگین باید شد و نه از آمدنی زیاد ذوق کرد. اصلا همین از دست دادن بود که پخته‌اش کرده بود، همین تجربه باعث شده بود که قدر دوست داشتن را بهتر از عشق بداند. صبرش که جواب داد، یکی آمد با کلید قلبش. این بار قلبش دیگر از جا کنده نشد، بی‌قرار نشد، دیرتر عاشق شد، اما عاشق ماند ، دوست داشتنش ماندگار شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 22:58
notenevis ...

شاید که عاشق شدن یعنی همین که آن چنان غرق دوست داشتن کسی بشوی که در دریایی از عشق گم بشوی، ساحلت را چنان گم کرده باشی که در جایی دیگر در زندگی دیگر، آن سمت دیگر دریا یک ساحل امن‌تر برای زندگیت یافتی.شاید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 July 15 ، 15:39
notenevis ...

عشق ورزیدن کار هر انسانی نیست. مهربان بودن از هر آدمی بر نمی آید، اصلا احساسات همه آدم ها آنقدر رقیق نیست که زود به جوش آید. نمیشود کسی را دوست داشت و آن وقت در ازایش عشقی برابر با رفتارهای خودت بگیری، بعضی دوست داشتن را جور دیگری تعریف میکنند، تعابیر است که متفاوت است. تنها کاریست که از تو می آید و آن هم این است که از هر آدمی همانقدری در خودت ایجاد توقع کنی که بدانی از پسش بر می آید تا آن وقت یکی رنجور نماند و یکی گیج و سردرگم پراز تناقضی از مهرو محبت بیشمار.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 July 15 ، 18:46
notenevis ...