نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گل» ثبت شده است

یک مساله آن است که اگر رفتن را خوب بلدید و میدانید که چطور باید رفت پس رفتن را زودتر از موعدش شروع کنید پیش از آن که دیر بشود، پیش از آن که کسی اهلی بشود، که آن وقت شازده کوچولوی داستان زندگی کسی نشوید بی هوا. بعضی آدم ها کارهایی که بلد نیستند را بیشتر دوست دارند، یکی همین آدم هایی که ماندن نمیدانند، اما بر یاد گرفتنش اصرار می ورزند و دست آخر مثل کلاغک داستان میشوند که راه رفتن کبک را که یاد نگرفت، راه رفتن خودش راهم یادش رفت، آن وقت است که همانطوری که در گل بمانده پای دلشان نه ماندن را میدانند و نه رفتن را یادشان می آید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 June 15 ، 20:56
notenevis ...

می‌شود عاشق آدم‌ها بود، در حالی که دورترین نقطه از آن‌ها ایستاده‌ای! می‌شود انسان بود، انسانیت داشت، اما در حوالی آدم‌ها، در نزدیکی آن‌ها زیاد قدم نزد، که نزدیک شدن زیاد به آدم‌ها درست مثل نزدیک شدن خورشید به زمین است، که اگر فاصله‌اش دورتر شود یخ میزند همه چیز، و اگر فاصله نزدیک‌تر شد همه چیز را به آتش می‌کشاند! می‌شود با آدم‌ها رفاقت کرد، با خنده‌شان مست شد، از آن‌ها انرژی گرفت، به آن‌ها امید داد، لبخند هدیه داد، اما، اما نمی‌شود که از حدی فراتر رفت و نزدیک شد که عواقبش هرچه شد با خودت هست...که اگر به کسی نزدیک شدی، اهلیش کردی، آن وقت نگهداری از گلت را باید با جان دل بپذیری، و الا باید به عشقت به آدم‌ها، به دوست داشتن آدم‌ها، به انسانیت شک کرد.



دور اما نزدیک

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 06:02
notenevis ...