نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۷ مطلب در آوریل ۲۰۱۹ ثبت شده است

سایت ریزنویس راه افتاد و از این به بعد آن جا می نویسم.

riznevis.com

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 25 April 19 ، 20:58
notenevis ...

همیشه به هرکسی که درمانده شده میگویم، همیشه آخرش خوب است و اگر الان خوب نیست، آخرش نیست... چرا که این عبارتیست که کل عمر خودم را آرام کرده از هر لحاظ. گاه آدم فراموش میکند، یکهو چشم باز میکند، خودش را میان ناراحتی ها و غصه هایش تنها می بیند که شروع میکند به بزرگنمایی همه بدی ها...اما میدانی؟ خوبیش آن است که زندگی هیچ گاه تمامش بدی نیست، هیچ رودخانه جاری دیده ای که آبی که از روی سنگلاخ رد میشود را از خود عبور ندهد؟ گاه مثل همان آب جاری، روی سنگلاخ پایت میلغزد ، دردت میگیرد اما میگذرد، تهش به دریا میرسی و همه دردهای مسیر را یادت میرود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 25 April 19 ، 20:57
notenevis ...

جایی جمله‌ای آلبرکامو خواندم که گفته بود:" به آنچه که ما را به برخی از انسان ها وابسته میکند نام عشق ندهیم." راستش از آلبرکامو رمان بیگانه‌اش را که خواندم تا یک هفته بعد در خلا بودم.حس میکردم چطور یک شخصیت اینقدر بی‌تفاوت، بی‌احساس و کرخت می‌تواند نسبت به زندگی مسایلش و اطرافیانش باشد. این رمان آنقدر قوی بود از نظرم که شخصیت اول داستان را کاملا احساس می‌کردم وقتی خواندمش.یکجور بی‌تفاوتی افسرده‌وار...بعد از آن تصمیم گرفتم سراغ کامو نروم خیلی.هرچند کتاب طاعونش هم به همین منوال بود قبلا...اما صحبتم راجع به این جمله است که فکر می‌کردم که چقدر از نظرم اشتباه است، شاید بهتر بود که می‌گفت به عشقی که از سروابستگی شکل می‌گیرد نام عشق نسبت ندهیم، چون از نظرم ذات عشق آنست که وابسته‌ات کند، هرچه بخواهی انکارش کنی باز هم نگاهی به دوروبرت کافیست تا متوجه بشوی تمام آن زوج‌هایی که دوران عشق جوانی را پشت سرگذاشته‌اند چقدر به هم وابسته‌اند، جدای از مغلطه‌ای که بخواهیم درباره آن‌هایی کنیم که عشقشان تبدیل به عادت شده و دیگر تازگی ندارد اما گروهی که عشقشان همچنان تازه است عجیب به هم وابسته‌اند و این شاید تلخ‌ترین شیرینی یک زندگی باشد که آدمی که مدام دم از استقلال می‌زند چطور وابسته آدمی دیگر باشد و مدام انکارش کند یا برسر زبان بخواهد خودش را کاملا مستقل بداند...شاید بهتر باشد بگویم وابستگی که از سرعشق باشد واقعیست اما عشقی که از وابستگی باشد را نمی‌شود یک عشق واقعی نامید...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 April 19 ، 18:09
notenevis ...

امسال عجیب ترین تولد عمرم را در آغاز دهه چهارم زندگیم داشتم. تولدی که سرشار از اشک لبخند بود. درست میشنوید. اشک از سر شادی...وقتی با چندبادکنک و کیک تولد و ریسه و بادکنک سی برای روز تولدت یکهو سوپرایز میشوی و هدیه پرتره ای با مدادرنگی از چهره ات در کنار هدیه های بسیار زیبا میگیری، آنقدر عشق درون قلبت جوانه میزند که با خودت فکر میکنی، بهتر از این مگر میشد؟ تولد سی سالگی ام به یادماندنی ترین تولد عمرم در کنار دوستانی و رفیقانی که دوستشان دارم در این شهر در فاصله چهارهزار کیلومتر دوراز خانه پدری بود. خیلی ساده تولدم مبارک شد. امیدوارم دهه چهارم زندگیم کمی بهتر از دهه سوم باشد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 April 19 ، 20:26
notenevis ...

ترس ... ترس گاهی باعث میشود ، از دست بدهی، به جای بدست آوردن ...گاه ترس باعث میشود به استقبال همانی بروی که نمیخواستی از دستش بدهی. باید بی ترس، جسورانه تنها قدم برداشت در مسیری که شاید بهترین مسیر زندگیت باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 April 19 ، 20:19
notenevis ...

 مرز باریکیست بین گستاخ بودن و صراحت کلام، مرز باریکی بین عشق و نفرت و مرزی بین دروغ و محافظه کار بودن... گاه نمیفهمیم که با یک کلام چطور یکی را آنقدر میرنجانیم که هرچه هست و نیست به یک ثانیه از دست میرود.. باید مراقب همه چیز بود...مراقب حرف زدن ها، مراقب عشق ها ، مراقب مهربانی ها ...  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 April 19 ، 20:16
notenevis ...

گاه آنقدر به رفتن ها و آمدن ها عادت کرده ای، یا آنقدر برایت باورپذیر شده است که هیچ چیز از هیچکس بعید نیست که دیگر هیچ رفتنی برایت عجیب نمیشود. آن وقت است که حتی اگر یک جا نگران آدم مقابلت شدی، او را هدایت میکنی به سمت رفتن ، خودت چمدان برایش میبندی، خودت آب سبزی دستت میگیری و با اشکی در چشمت بی آن که بخواهی توی رودربایستی ماندنش را تماشا کنی یا اذیت شدنش را ببینی، بدرقه اش میکنی...گاه آدمی آنقدر به تنهایی خودش خو میکند، که میشود پناه آدم ها...آن وقت است که اگر کسی پیدا شود این میان، که بخواهد بماند، که ماندن را بلد باشد ، که بخواهد پناهت باشد، باید آنقدر جسارت و شجاعت داشته باشد که شجاع تر از همیشه تو را به جلو سوق بدهد... آن وقت است که دیگر دست خودتت نیست، نمیتوانی تنها بمانی، انگار دست تو نباشد دیگر، انگار رها کردنش، تو را میان زمین و آسمان معلق کند...به گمانم عشق باشد، عشق که میانه عادت کردنت به تنهایی و بی وفایی آدم ها، یکهو ناجی قلبت میشود و پناه روزهای سخت و بی کسی ات.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 April 19 ، 20:14
notenevis ...