میدانی چقدر دوستت دارد، میدانی چقدر دوستش داری اما یک جا می ایستید، آنقدر معطل میکنید تا زمان برایتان تصمیم گیری کند، یک جا به گمان خودتان دارید زمان میخرید برای با هم بودن بیشترتان، برای درک بیشتر ، برای عمیق تر شدن دوست داشتن، برای بی چشم داشت دوست داشتن، برای عاشق بودن فارغ از نتیجه ... اما یک جا هست یکی پیدا میشود زرنگ تر از شما دو نفر و دل یکیتان را جوری میبرد که تمام این دوست داشتن ها را میتواند به راحتی خراب کند... ان وقت است که یکیتان تبدیل میشود به یک شخصیت جاودانه قلب دیگری، زندانی قلبش و یک نفر سوم فاتح قلب آن یکی دیگر از شما ... آن وقت است که با خودتان میگوید حتما اگر زندگی همیشه بر وفق مرادمان نشد و طبق نقشه پیش نرفت پس حتما همیشه آن طور نمیشود که ما فکر میکنیم و حتما قسمت و تقدیر واقعیت دارید و ما قسمت هم نبودیم و حتما نباید مال هم میشدیم و این غم انگیزترین نتیجه گیری زندگیتان میشود...