تا یک جایی دلت میخواهد آدمهای زندگیت هم مثل تو فکر کنند، عزیزترینهایت همانقدری که تو در جزییات دقیق میشوی، دقیق بشوند، اصلا همفکرت باشند، تا به آنجا که فکرت را بخوانند. اما آدمی از یک جایی به بعد افکارش را هم خاص خودش میداند، لزومی نمیبیند همه را با خود موافق بداند، حتی میداند که نزدیکترینها به او هم نظرات خاص خودشان را دارند، آن وقت از یک جایی به بعد هرچه نظر هست و نیست را با گوش جان میشنود و اما سکوت میکند، تایید میکند، میداند که موافقش نیست، اما میداند که به تعداد تمام آدمهای روی زمین نظرات متفاوت هم وجود دارد و لزومی ندارد همه مثل هم فکر کنند.