نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی» ثبت شده است

افق خاکسترین دریا کبود و

آسمان ابریست

صدای باد از جنگل

صدای موج از دریا

صدای ریزش باران و من

با شعر های دفتر خیسم


گاه وقتی میشوم دلتنگ

میروم در امتداد کوچه ای باریک

کز درونش یاد های کودکی هایم

عطر خوبه قصه را دارد

یاد باد ان روزگار کودکی هایم

روزگارم مثل رویا بود

من در آن دوران کوه را بازیچه میکردم

دشت را کوچکتر از پندار میدیدم

آسمان را درمیان مشت هایم جا میدادم

موج دریا را پی خود میدوانیدم

من در آن دوران هرچه زشتی بود

از دل میدوانیدم

چشم ها و قلب ها را پاک میدیدم

تا بلور صبح دم بر خانه میبارید

رد پای آسمان را از حریم خاک میچیدم

یاد بادا … یاد بادا روزگار کودکی هایم


من در آن دوران پاک بودم ساده بودم

چیزهای ساده میدیدم

فکر های ساده میکردم

از میان سایه های شب

راه میرفتم شعر میخواندم

من … من در آن دوران هیچگاه

از هیچ چیز هرگز نترسیدم

ای دریغا … ای دریغا روزگار کودکی هایم

چون حبابی در فضا گم شد

من در این دوران گاه وقتی میشوم دلتنگ

از عبور کوچه میترسم

از غم پاییز میترسم

از صدای باد میترسم

از خود و هر چیز میترسم … میترسم


فریبرز لاچینی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 22 March 17 ، 20:41
notenevis ...

یه زمانی فکر نمیکردم دلتنگی هیچ وقت بتونه مغزم رو حتی برای لحظاتی فلج کنه، نه که هیچ وقت دلتنگ نشده باشم... نه... اما همیشه یه جوری تهش سرمو گرم کردم که زیاد اذیتم نکنه اما باید اعتراف کنم که برای اولین بار از شدت دلتنگی برای چنتا از عزیزترین های  زندگیم به خصوص اون دوتا عضو تازه اضافه شده به جمع خانوادگیمون اونقدر تنگ شده که دقیقا نیم ساعت ذهنم فلج شده بود و فقط بغض کرده بودم و حس استیصال داشتم.. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 15 November 16 ، 18:07
notenevis ...

در رابطه ات با بعضی آدم‌ها به آن جا میرسی که در کنارشان هم دلتنگشان میشوی، دلت میخواهد یک گوشه را پیدا کنی، کنارشان بنشینی و حال و روز خوبتان را هی مرور کنی، هی مرور کنی، ثانیه روی ثانیه بگذاری، آجربه آجر خاطراتت را روی هم بگذاری و چاردیواری امن رابطه ات را هی محکم ترش کنی، انقدری که هیچ زلزله ای نتواند خرابش کند، هچ طوفانی به آن اثر نکند...اما ته تمام این تلاش ها،دست اخر باز هم دلتنگی انگار و به گمانم این نهایت دوست داشتن است که نتوانی حتی با خودت تصورش را هم کنی که یک روز در زندگی هم نباشید...از یک جا در رابطه ات به جایی میرسی که خودت هم دیگر نمیدانی دقیقا کجا نشسته ای، روی قله یا ته دره یا هرجای دیگر از رابطه هستی، فقط همین را میدانی که دلتنگی و با هیچکس میل سخنت نیست.... 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 June 16 ، 19:56
notenevis ...