به گمانم همه آدم ها باید یک دوست در زندگیشان داشته باشند که وقتی کلاف
سردرگم ذهنشان کور شد کمکت کنند تا گره آن کورتر که نشود هیچ بلکه ذهنت را
خلاص کنند از هرچه ناراحتیست. خوشبختی یعنی همین که دوستی داشته باشی
که به تو یادآوری کند که گاهی هم در زندگی نباید سر تصمیماتت آنقدر معطل کنی
که یادت برود اصلا باید سر این چندراهی که پیش پایت بود یکی را انتخاب میکردی،
که آنقدر خودت را گیج کرده باشی که درجا بزنی بی آن که هیچ کار خاصی کنی...
گاهی آنقدر در ذهنت کار پشت کار ردیف میکنی که فقط در لحظه میدانی سرت
شلوغ است بی آن که هیچ کار خاصی کنی، در حالی که باید راه افتاد، ترس ها را
کنار گذاشت و از یک جایی شروع کرد و حالت را به هیچ قیمتی به آینده وانگذاشت.
اصلا یک وقت هایی باید از زندگی همینقدر بدانی که کیفیت خوشحالی آدمی به
هیچ و دقیقا هیچ چیزی جز درون خود آدمی بستگی ندارد، که کیفیت حال آدمیست
که آینده خوبی را برایش به ارمغان می آورد. همین است که روزی یادم است که
دوستی میگفت لایف استایلت را که درست کنی خودبه خود همه چیز نظم خودش
را پیدا میکند. به گمانم همه آدم ها یک دوست نیاز دارند که تورا آنقدر خوب وعمیق
بشناسند که ذهنت با حرف زدن با آن ها حتی از کیلومترها دورتر ازشان منظم ترین
شکل ممکن بشود.