وقتی یکی را دوست داری، وقتی دلت برایش میرود، کم کم میمانی بیدلی که در تاریکی به دنبال چراغ راه میگردد، نور نیست، هوای حالت گرگ و میش میشود وسرما و گرمای زندگیت از دست میرود، آن وقت است که موسیقی متن زندگیت میشود یک موزیک آرام در کنار همانی که باید در یک جاده بیانتها، خیره به خطوط موازی جاده که در دوردست به همرسد و لبخندی که لحظه را همانجا که هست در خیال نگه دارد. ایست میکنی، دکمه استاپ ذهنت را میزنی، به عقب برمیگردی، متوجه میشوی چقدر خیال بافتهای، تازه متوجه میشوی بافتنی که از خیالت ساختی به درد تابستان گرم نمیخورد، بیدار میشوی، از گرما حس تشنگی میکنی و یک لیوان آب هویج خنک تو را از خطر غرق شدن در افکارت نجات میدهد.
پ.ن: تاملات خیال پردازانه