این روزها که میگذرند ذهنم چارراهی از عبور ومرور آدم ها و تصمیمات شده است. راستش وقتی آدمی بوده باشی که تمام زندگیت را صرف تلاش برلی رسیدن به رویاهایت کرده باشی، به هرمقصدی که رسیدی کمی استراحت میکنی و دوباره راه میوفتی برای رسیدن به هدف بعدیت....اصلا وقتی کل زندگی رابا ایده آل گرایی وکمالگرایی و انحصارطلبیت بر خودت سخت گرفته باشی دیگر نمیتوانی به فکر آسان گرفتنش باشی... اما روزی میرسد که آنقدر خسته میشوی، آنقدر اذیت شده ای که فقط دلت میخواهد برای مدت کوتاهی هم که شده آسان گیری، هم بر خودت، هم بر زندگیت و هم بر آدم هایی که باتو مراوده دارند... تصمیم گرفته ام اندکی بیخیالی طی کنم، رها و بی قید بشوم تا طعم جدید زندگی را مزه مزه کنم. میدانم روح سیری ناپذیرم زیاد دوام نمی آورد اما همین مدت کوتاهش هم لازم است به گمانم.