آدم است دیگر، در جاده زندگی گه گاه از مسیر منحرف میشود، اصلا آدرس گم میکند، میرسد به یک روستای دورافتاده میان بیابان بی آب وعلف...تازه آن جاست که خستگی راه آمده به تنش می ماند و تاول پاهایش تازه خودش را نشان میدهد...آنقدری که تشنگی عذابش میدهد وگرسنگی امانش را بریده دیگر گم کردن آدرس به چشمش نمی آید...تنها دنبال راه نجات است، وبرنده همان کسیست که در اوج مشکلات، همان وقتی که آدرس گم کرده و به جاده خاکی زده است هم بتواند نفس عمیقی بکشد، درونش را آرام کند ومحکم روی پای خودش همچنان قوی، استوار، محکم بماند و نگذارد هیچ چیز او را از رسیدن منع کند...اینطور حتی یک مسیر انحرافی هم میشود یک چاشنی برای بالا بردن هیجان سفر، اصلا چالشی برای ثابت کردن قوی بودنت...