نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کودکانه» ثبت شده است

ه چیزی در بچگی ها نهفتست که هرچیز کوچکی از اوم وقتا لبخند عمیق بر لبم میاره...عجیب تر اون که چه چیزی در بچگیامون هست که حتی دوستای اون وقتا رو برامون خاص تر میکنه؟ یه جوری که تا همیشه یار دبستانیا ذهنت شکلشونم یه جور دیگه هست.چیزی غیر از پاکی و زلالی و شفافیت دوستی های بچگی؟ یا معصومیتی کع باعث صداقت میشه که مثلا سر زنگ علوم من سر نیمکت بشینم تو بری ته نیمکت و سرزنگ ریاضی برعکس...یا شاید گذشتی که اگه تو مدادتراشتو یادت رفت من مدادتو برات بتراشم با ذوق و شوق بهت پس بدم...یا حتی پزدادنایی که هرکی تو مدرسه دلش خواست بگه بابا مامانش بهترین قوی ترین آدمای زمینن هم یه جور بی ریا و خنده دار بود تو عالم اون وقتا...گاهی فقط دلم میخواد برگردم همون وقتا و آدما رو همونجور پاک، بی ریا و راستگو ببینم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 April 17 ، 18:55
notenevis ...

در درمانگاهی نشسته ام، قیافه ها را نگاه میکنم، همیشه از دیدن آدم ها لذت برده ام و اما از غم هاشان غمگین، اما درمانگاه همانجاییست که معمولا نگاه آدم ها نگران است، حوصله ها از انتظار به سر رسیده، یک بچه صندلی ردیف جلو در حال بازی با پدربزرگش است که مادرش که کنار من نشسته با صدای بلند صدا میزند:"فاطیما مراقب رفتارت باش." و من با خودم فکر میکنم یک کودک سه چهار ساله چه میداند مراقب رفتار بودن یعنی چه؟ فقط در حال لذت بردن از لحظه اش دست پدربزرگ را گرفته و با او بازی میکند. یادم به پدربزرگم می افتد که حتی وقتی مریض بود در حیاط می نشست و با ما پفک و بستنی میخورد... حتی وقتی دستگاه فشارخون را برای گرفتن فشارش روی دستانش بستیم تنفسش را عمدا تندتر کرد که با ما بخندد. دلتنگ شدم برایش، شاید هم مثل همیشه دلتنگ تمام کودکانه هایم که زمان برباد داد. تصورش را کن، در یک درمانگاه نشسته باشی منتظر نوبت آن وقت چهره آدم ها، انتظار به کنار، یک کودک سه ساله هم تورا دلتنگ کرده باشد، به گمانم همین برای یک صبح کافی باشد تا لبخند بر لبانت بماسد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 July 15 ، 07:54
notenevis ...


می گویم دوستت ندارم
پینوکیو در برابرم کم می‌آورد
می گویم دلم تنگ نشده
حتی ازدور هم نمیخواهمت
جودی ابوت در برابرم تعظیم می کند

می گویم دیگر بزرگ شده ام بچگی نمی‌کنم
هایدی در برابرم قدعلم میکند و کم می‌آورد
همه کودکانه هامان در برابرمان کم آورده اند...
آنقدر در برابرت کم آورده ام که
حتی خودم هم نمیدانم
چطور مثال دختربچه ای
دلم تاب دوریت را ندارد
میخواهمت
حضورت را
خودت را
در کنار من باشی...
اسمم را صدا بزنی و
من مات نگاه معصومت شوم
و خودم را لابلای نگاهت
پنهان کنم
و تمام عاشقانه هایم را
آرام آرام در زیر
گوشت فریاد کنم
آرام و بیصدا در
سکوتت گم می شوم
من حرف میزنم
تو سکوت می کنی
این گونه در وجود هم گم می شویم
پیدا می کنیم همدیگر را
غرق هم می شویم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 09:44
notenevis ...