نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

توی شرکت نشستم، در حالی که سیاوش قمیشی داره میخونه " میسوزونه منو یاد دلی که به من ندادی" و من در اضافه کاری به سر میبرم.داشتم با خودم فکر می‌کردم که چرا تا الان موندم شرکت؟ چرا مثل هزار هزار دختر همسن و سالم دنبال خوشگذرونیم نباید باشم ؟اونم الان که ساعت کم کم داره نزدیک ساعت 5 میشه...یادم به حرف دوستی افتاد که به من میگفت تو دختر باهوش،پرانرژی و با هدفی هستی. گفتم از کجا میدونی؟ بهم گفت" هدف داشتن یعنی در مسیر بودن که تو هستی و  پرانرژی و باهوش بودنت هم از رفتارهات مشخصه و از مسیری که داری." راستش دروغ چرا؟ قند توی دلم آب شد که یکنفر از بیرون مرا دختر باهوش، پرانرژی و شاد و با هدف ببینه.بعد با خودم فکر کردم که چقدر خوشحالم که دنباله علاقم به نقاشی رو گرفتم، چقدر خوبه که دنبال عکاسی، ادبیات و شعر هم رفتم و علاقم به هنر رو پیگیر بودم همیشه..از اون طرف با خودم فکر کردم که چقدر خوبه که علاقم به هنر و عشقم به این حیطه رو فدای علاقم به ریاضیات نکردم و رشته برق انتخاب کردم چون من عاشقانه رشته تحصیلیم رو هم دوست دارم...هی با خودم فکر کردم که چقدر اشتراکاتم با دخترهای همسن و سالم گاهی کم است، چقدر کمند دخترایی که حس کنم به هم شبیهیم...با خودم فکر کردم من هیچ شباهتی به اون کسایی که فقط خوش میگذرونن نباید هم داشته باشم، چون من یه عالمه رویا دارم که واسه تک تکشون حاضرم تمام دنیام رو درگیر رسیدن بهشون کنم...با خودم فکر کردم بد هم نیست، تا الان موندن شرکت باعث میشه ذهنم درگیر یه چیزی باشه که علاقه هم دارم و میکس علاقه و لحظه و موسیقی میشه لحظاتی که شاید همیشه هرکسی دنبالشون هست.واسه منی که گریزونم از روزمرگی شاید بهترین حالت همین باشه...بعد به این نتیجه رسیدم که چقدر هنوز رویاهام رو باور دارم و شوق رسیدن بهشون باهامه...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی