بودن یا نبودن؟
Sunday, 30 August 2015، 05:09 AM
گاهی نبودن آدم ها دیگر برایت اصلا سخت نیست، دیگر به نبودنشان عادت کرده باشی،شاید هم عادت نه، بلکه باور کرده باشی و کنار آمده باشی، اما گاهی آدم از پیدا شدن های ناگهانی و مجدد آدم هاست که شوکه میشود، انگار در یک جنگل پر از مه گم شده باشی،درست هنگامی که این مه برایت دلچسب شده باشد و به آن عادت کرده باشی و در حال مسیریابی باشی و خودت را کم کم خارج از مه پیدا کرده باشی و از پیداشدنت مطمئن شده باشی باز دوباره گرفتار مه غلیظ تری بشوی و این بار دیگر انگار پیدا نخواهی بشوی...پیدا شدن دوباره بعضی آدم ها از اساس حالت را که نگیرند اما قطعا گذشته هایی را به یادت می آورند که برای فراموش شدنشان چه تلاشها که تکرده گاه در زندگی با نبودن آدم ها دیگر مشکلی نداری بلکه با بودنشان هست که مشکل پیدا میکنی...
15/08/30
این پیدا شدن یه خوبی داره و اون اینه که ما می تونیم خودمون رو محک بزنیم که واقعا رد کردیم و گذر کردیم از گذشته هایی که برای فراموش شدنشان چه تلاش ها که نکرده بودیم یا اینکه عادت کرده بودیم به ندیدن و حالا که جلوی چشممان می آید، عادتمان به هم می خورد؟
به نظرم روند رفتن و عادت و برگشتن ، یه روند ازمایشی است که انسان در مدتی که خود را تربیت کرده به گذرکردن از بعضی مسائل، حالا در صحنه بیافتد و خود را قوی تر کند و بیازماید که آیا گذر کرده؟ ایا هنوز دل بسته یا وابسته است؟ و هزاران آیا دیگر که باز هم صحنه ای را برای تلاشی تکمیلی به وجود می آورد.. دائم در حال مبارزه و رشد بودن هم لطفی دارد..
التماس دعا
پاینده باشید