همه چیز الا سایه یک عشق قدیمی!
پرسیدم شما که همه چیزتان با هم جور بود، همه کار برای رسیدن کرده بودید، پس چرا نشد؟ چرا باهاش ازدواج نکردی؟ گفت:" همه چیزمان الا یک چیز که تمام مسایل را خراب کرد." تا خواستم چیزی بگویم ادامه داد که معشوقش درگیر بود. درگیر عشقی از گذشته. درگیر فکری خیالی از گذشته. میگفت مردها تماما پیش فرض ذهنشان این است که دخترها همه به فکر به دام انداختنشان هستند، چه برسد به آن که قبلا درگیر یک عشق دوطرفه ناکام هم بوده باشند، آن وقت است که خیال برشان میدارد که تو مخش را زده ای. حرف میزد و گوش میدادم. نخواستم قضاوت کنم. نخواستم درگیر بشوم چرا که حتما طرف مقابلش هم حرف هایی برای زدن داشت. اما عمیقا داشتم با خودم فکر میکردم سایه یک عشق اگر بر زندگی جدیدی سنگین بشود، آن وقت تکلیف آن عشق جدید چه میشود؟ آن وقت چه کسی باید پاسخگوی احساسات آن نفری باشد که بی اطلاع عاشق یک عاشق شکست خورده شده؟ ذهنم هزار راه رفت، اما باز هم نخواستم قضاوت کنم. فقط با خودم فکر کردم دنیا باید پرباشد از آدم هایی که عاشق یک نفر دیگرند و شاید با یک نفر دیگر زندگی میکنند و این به گمانم از جنایت های هر آدم علیه خودش باید باشد.