به وقت اولین باران پاییزی
Saturday, 3 October 2015، 08:44 PM
امروز اولین بارون پاییزی باریدو من فکر میکنم همین دلیل کافی برای بیدار شدن خوشحالترین دختر دنیا در یک صبح پاییزی باشد. دلم میخواست خوابم همچون پنیر پیتزا کش بیاید، آن وقت در خواب دست در دست کودکانه هایم و دوستان همان دورانم زیر باران برویم. یک گوشه ای پیدا کنیم و بعد خیس خیس پیش مادرانمان برگردیم و یک دعوای حسابی بشویم که چرا خیس هستیم و با یک چشمک به هم بفهمانیم که بد هم نشد، حسابی بازی کردیم. امروز از صبح خوب بود،سر و کله کلاغ ها پیدا شده، قارقارقارقار، قبلترها فکر میکردم کلاغ شوم است، صدایش سوهان روحم بد، الان فکر میکنم کلاغ هم موجود سیاه دوسداشتنی است، طفلک اسمش بددر رفته است، وگرنه پاییز بی قارقارش بیمعنیترین است. اصلا پاییز با نارنگی، کلاغ، انار، باران، خش خش برگ و رنگارنگ بودنش مفهوم پیدا میکند
15/10/03