باران و میل من به زنگی
. امروز باران باریده بود، بوی نم باران چنان مرا مست کرده بود که انگار در دنیای دیگری باشم.کاش میشد بوی نم باران را در شیشه کرد، زمین آنقدر خیس شده بود که انگار انتقام تشنگیش را با درآوردن بغض آسمان به هرنحوی گرفته باشد، اما فکر میکنم زمین باز هم تشنه باشد، اصلا تشنگیش سیرناپذیر است، درست مثل میل من به زندگی که سیری ناپذیر است، دلم میخواهد آنقدر زندگی کنم که بی دغدغه زمان بتوانم هرکاری دلم خواست و دوست داشتم انجام بدهم، اما حیف کهنمیشود.فرصت آدمی در زندگی انقدرها هم زیاد نیست. میشود لبخند گرمی زد و روزهای سرد را با آفتاب نگاهت گرم کرد، میشود از مناظر پشت چشمانت، قابی ساخت و آن را بر لوح قلبت جاودانه کرد. اما نباید اجازه داد که رویاهایت فراموش بشوند، چون خوابی درپیچ شلوغیهای یک شهر دراندشت، نباید اجازه داد که مهربانیت ، لبخندت، عشقت فراموشت بشود. زندگی یعنی همینها، یعنی لبخندی که از سر عادت نباشد، یعنی متفاوت بودن لحظه ها