تلنگری خوردم...
Wednesday, 14 October 2015، 08:14 PM
بعضی اتفاقات زندگی یک تلنگر است، تلنگری برای قدردان بودن خودت، تلنگری برای آشتی کردن با درونت، با احساساتت، با همانی که در آینه هم که می دیدی اش به او اخم میکردی، خنده ات را از او دریغ میکردی، همانی که مدتی بود دوستش نداشتی آنطور که باید، فرار میکردی ازش چون کمال طلبی و ایده آل گراییت چنان سایه بر او افکنده بود که خسته شدی. همانی که خودت هستی... گاهی بعضی آدم ها میشوند این تلنگر، گاهی بعضی اتفاقات و زمان و گاهی حتی خودت میشوی همان تلنگری که باید. از بعد از آن آرام میگیری، میخندی، درونت ساحل امن میشود برای استراحتی که دنبالش میگشتی.. طول میکشد که دست برداری از همه چیز و این اتفاق افتد و به آرامشت بها بدهی اما یک روز هر آدمی که باشی به این مهم میرسی. من به این مساله ایمان دارم و باورش کرده ام.
15/10/14