چیزی گم شده درونم...
Tuesday, 27 October 2015، 07:36 PM
گمان میکنی چیزی درونت گم شده که خیلی وقت پیش، آن زمان که بچه بودی، همان وقت ها که بیشترین باورت مال آدم هایی جز آدم بزرگ ها بود، جایش گذاشتی... آن صفا و صمیمیت همان وقت هایت، کودکانه هایی که همیشه فرصت آن را داشت که در هر زمان و مکانی خودش را بروز بدهد آن وقت هیچکس ایرادی نمیگرفت ازت، میگفتند "بیخیال، بچه است، بگذار بچگی کند. " خنده های از ته دل، بازی های شادمانه از سر ذوق، احساسات پاک ناب تکرار ناشدنی و لحظاتی که تنها مختص همان کودکیست... گاه چه بی ریا و بى دلیل دلت هوای همان وقت ها را میکند، حتی اگر آن لحظه ای به یادت بیاید که دوست دوران بچگیت سنگی به سرش خورده و سرش شکسته باشد و تو از شدت ترس و نگرانی مقابلش مات ایستاده باشی و زارزار گریه کنی.
15/10/27