رگه هایی از خودآزاری
Thursday, 12 November 2015، 06:35 PM
آدم است دیگر، عاشق که میشود، یکی را که زیادی دوست دارد، گاه خودش را فراموش میکند، یادش میرود یکی بود که بیشتر از هرکسی دیگر دوستش داشت، انگار عشق میل به خودآزاری داشته باشد، از دگر آزاریش که بگذریم که همیشه همانهایی را که بیشتر از همه دوست داری، بیشتر هم متوقع ازشان هستی، که اگر کوچکترین رنجشی به جانت آوردند هم به رویت نمیآوری و فراموش میکنی، حتی اگر در لحظه زبانت همان لبه تیز چاقوی برنده بشود، اما باز هم دست آخر دلت آرام است، خوشی به بودنشان، دوستشان داری...و گاهی با خودم فکر میکنم، آدم گاهی در گذشتهایش چه بدیهی رگههایی از خودآزاری را به نمایش میگذارد.
15/11/12