شادی یادمان نرود لطفا
Tuesday, 5 January 2016، 06:19 PM
داشتم نوشته های دوستان فیسبوکم را میخواندم که برخوردم به نوشته ای از امیرحسین کامیار عزیز، از چهار سال اخیر زندگیش نوشته بود و آن که یک روز بالاخره ناخودآگاه لبخند میزنی و بعداز مدت ها سختی حال خوبت به تو برمیگردد. از وقتی این نوشته را خواندم ذهنم رفته است پی شادی هایی که یادمان رفته، پی آن که یک روز نرسد که یادمان رفته باشد چطور خوشحال بودیم، اصلا یک روز یکهو آنقدر غرق سختی و رویا و آرزو و موفقیت نشویم که دریای مواج درونمان هیچ وقت به ساحل آرامشش نرسد، دویدن عادتمان بشود و لبخندی کوتاه و از ته دل آرزوی روزهایمان... داشتم فکر میکردم کاش روزی نرسد که موفق باشیم اما شاد نباشیم، که بیرون زندگیمان شکوهمندباشد و درون زندگانی مان اما ویرانه ای بیش نباشد...
16/01/05