شاید هم حال خوبت برگشت
Friday, 8 January 2016، 12:00 PM
یک جا هست زندگیت راکد میشود، نه که تو مردابش کنی، نه که خودت متوجهش باشی، به مرور جلوه گر میشود در تمام ابعاد زندگیت. اینطور که حس شور و حال سابق را نداری، تمام کارهایی که یک روز به وقت ناراحتی و غصه به دادت میرسید آرامت میکردند هیچ تاثیری بر حالت ندارند. چیزی شبیه افسردگی. شاید مقطعی. از بیرون شکوه زندگیت چشم همه را گرفته و از درون زندگیت هیچ روبراه نیست. مجبور میشوی قبول کنی که حالت خوب نیست، که یک چیزی این وسط کم است. برای من هم برهه ای از زمان این طور شد، خودم را سرگرم کردم، به هرچه حالم را خوب کند چنگ زدم و آنقدر با دوستانم خودم را سرگرم کردم تا حال خوبم برگردد، چاره ای نداشتم، باید قبول میکردم که حالم خوب نیست. این روزها اما تعداد آدم هایی که دچار این بحران میشوند بیشتر شده، با خیلی ها حرف میزنم و دچار این حالن، نه میخواهم نسخه بپیچم و نه راهکار بدهم، فقط میخواهم بگویم این مساله عادیست، برای هرکسی ممکن است اتفاق افتد، تنها باید بپذیری آن را، دنبال علت باشی و اجازه ندهی سایه اش زیاد بر زندگیت سنگین بشود، میخواهد سرگرم شدن با دوستان و حرف زدن با آن ها باشد، میخواهد صحبت با یک مشاور یا هر راه مفید دیگری...،
16/01/08