ارشیو خوانی ها...پارسال همین امروز نوشتمش گویا
مامان همیشه درباره احساسات و عواطف یه توصیه هایی میکنه که از بچگی که نه ولی از نوجوونی شده آویزه گوشم... همیشه بهم میگه " واسه کسی تب کن که برات بمیره " ، یا یه وقتایی بهم میگه "خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد، خواهی که جهان در کف اقبال تو باش ، آغاز کسی باش که پایان تو باشد" .این دوتا حرفش اینقدر آویزه گوشم شده که گاهی کاملا ناخودآگاه به طور خنده داری وقتی میبینم اطرافیانم درگیر دارن میشن اونم درگیر یه رابطه نیمه تموم یک طرفه این دوتا شعر رو براشون میخونم...راستش جالبترش اون هست که وقتی میبینم که یکی رابطه رو اونقدر کش میده که تهش به بنبست برسه بیشتر به "اعتمادبنفس" یا "بی مسوولیتی" طرف شک میکنم...حرفهای عاشقانه زیاد است، رفتارهای جنتل وارانه فک وفراوون اما عمل و رفتار حرف دیگریست! آن که آدمی شجاعتش را داشته باشد که صریح رفتار کند و تنها در پی "لذت" نباشد حرف دیگریست...همینه که یه وقتایی نگاه میکنم به طرف مقابلم که دیگه الان فقط یه "تینیجر" نیست و میگم بزرگ شدی، دیگه مثل بچگیات نیست که با دوتا حرف عاشقانه جذاب پرزرق وبرق بندو به آب بدی. اصلا هرکسی تو این دنیا مسوول عواطف و احساسات و زندگی خودش هست.غیر از این هست؟ باید مراقب باشی که به هرز نره این احساسات...راستش دروغ چرا؟ این دنیای امروزی پر از عدم تعهد هست. پراز تعهدهای آبدوغ خیاری زبونی هست. پراز حرفهای قشنگ ولی مگه با حرف هم میشه زندگی کرد؟ مگه میشه دلخوش کرد؟ نمیشه آقاجون...فکر میکنم شجاعت اون رو داشته باشی که با اعتماد بنفس از احساساتت صحبت کنیو اجازه ندی هیچکس لحظه ای از زندگیت رو تلخ کنی وبخواد احساساتت رو به تسخیر خودش دربیاره یه هنریه که یادگرفتنش الزامه اصلا! این حرفا رو میزنم چون دوروبرم این روزا پر شده از همین روابط ، از همین بی اعتمادیها، از همین سرهم کلاه گذاشتنا و به خیال خود آدما زرنگی کردن و لذت بردنا...اصلا آدمی که برای تمایلات به جای انسانیش مثل به عنوان مثال لذت بردن حدی قایل نمیشه چطور میتونه قابل اعتماد بشه؟ یا آدمی که بی مسوولیته در درگیر کردن عواطف یه نفر دیگه آیا قابل مهرورزیه؟ نیست از نظر من ... و کاش این مساله رو توی مدرسه به بچه ها هم یاد میدادن...کاش از بچگی جای این که ازمون بپرسن که در آینده دوس داری چه شغلی داشته باشی و اون موضوع انشاهای مسخره بهمون یه کم "انسانیت" ، "اخلاق" ، "شعور" یاد میدادن...فکر میکنم شهامت داشتن و اعتمادبنفس داشتن تو مسایل عاطفی هم یکی از ملزومات زندگی باشه.
پ.ن: یه کم متن طولانی بود ولی اینقدر این روزا دارم دورو برم از متاهل تا مجردش یه چیزایی رو میبینم به چشم که ترجیح دادم یه متن راجع بهش بنویسم.نظرات شخصیم هستن و الزاما هم ممکنه از دید شمای نوعی درست نباشه:)