نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

حسرت بچگی ها

Saturday, 23 January 2016، 07:57 PM

امشب به معنای واقعی حسرت خوردم، حسرت دنیای دختربچه ای دوساله که پول پدربزرگش را برداشت و برد که در جیبش بگذارد، وقتی که باباش صداش زد که بیا که به تو شکلات بدهم و در ازایش پول را به پدربزرگ برگردان با کمال میل تمام پول را برگرداند و شکلات گرفت. پدربزرگ یک اسکناس پنج هزاری را به عنوان جایزه داد و دختربچه پول را جیب پدر خودش گذاشت، آن هم به خاطر یک شکلات. یک شکلات شاید پنج تومانی را پنج هزار تومن خرید،  لذت برد، شکلاتش را خورد، لحظه ای به سود و زیانش فکر نکرد، فقط همان چیزی را که دوست داشت انجام داد... بی هیچ شیله پیله ای، بی کلک، با نهایت صداقت و معصومیت و  بی آن که ذره ای در دلش به خوب وبد داستان فکر کند.

موافقین ۲ مخالفین ۰ 16/01/23
notenevis ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی