دنیای این روزای من...
یشب بهترین دوستم که عین خواهرمه از اون سر دنیا تکست داده و بهم میگه چرا این روزا نیستم. راستش خودمم نمیدونم چرا این روزا نیستم. از این سرماخوردگی بی موقع مسخره که بگذریم، داشتم فکر میکردم در جواب چی بگم؟ فقط میدونم که حوصله ندارم، خیلی روی مود خوبم نیستم. از برنامه ریزیام و رویاپردازیامم که ازم سوال میشه یه جور خیلی بی رحمی که خودمم در باورم نیست میگم ولش کن. در انتظارم.... انتظاری که فکر کنم هیچ وقت سر نرسه دیگه... تلخم این روزا، خیلی تلخ... فقط خنده برلب میزنم تا کس نداند راز من وگرنه از درون از بس به خوشحالی و شادی تظاهر کردم دارم میترکم. کم کم وا دادم و نمیخوام دیگه ظاهرسازی کنم. در جواب اون که تا کی اینجوری؟! فقط میتونم بگم شخصیتم جوری نیست که بمونم توی این حالت و اینو تمام دوستای صمیمیمم میدونن، خوب میشم، روبراه میشم، میام بیرون از این حال... این بار شاید دیرتر اما باید دورش سپری بشه تا بتونم بگم خوبم، بی دروغ، بی ظاهر سازی، بدون بی حوصلگی و با روی خیلی باز... این پست رو گذاشتم تا یادم باشه تلخیم رو، یادم باشه حال این روزامو، تا آدما رو یادم نره، آدمایی که این روزا کنارمن و آدمایی که نگرانمن و آدمایی که میتونستن باشن و نیستن. من خیلی ساده و خلاصه بگم خوب نیستم، اما خوب میشم. یه روزی که دیگه دیر نباشه... بیست و یکم بهمن ماه نودوچهار