نوجوانی فراموش نشدنی
Tuesday, 15 March 2016، 02:27 PM
یک روز میرسد که وقتی در خیابان راه میروی تا به مقصد برسی در تاریکخانه ذهنت یکهو یادت می افتد به خاطراتی که با دوستان قدیمیت داشته ای می افتد. صدای خنده های آن وقت ها، پیاده روی های سرخوشانه اش، استرس های وقت اعلام نتایج فاینال های کانون زبان، صدای بلند موزیک هتل کالیفرنیا در ام.پی.تری. پلیر درون گوشت و بوی ساندویچ کالباس بعد از تمام شدن مدرسه... همه تو را میبرند به عالمی که دیگر دلت نخواهد به حال برگردی... لبخند به لبت می آید، یادت می افتد که داری از سرکار به خانه برمیگردی و چقدر گرسنه ای، هرقدر فکرش را بکنی و تلاشت را بکنی باز هم میبینی دیگر هیچ وقت هیچ چیز شباهتی به آن وقت ها ندارد، حتی آدم ها...
16/03/15