پیله تنهاییم...
Saturday, 16 April 2016، 06:23 PM
گاهی در زندگی آدم اتفاقاتی می افتد که هیچکس مرهمش نیست جز خداوند، هیچکس حرفش را نمیفهمد، هیچکس نمیتواند کمکی کند جز آدمی به آدمی خودش. گاهی در قمار زندگی خودش را می بازد، احساسش را، زندگیش را، عواطف قشنگش را به هیچ می بازد...این وسط هیچکس نه میتواند حرفی بزند، نه میتواند مرهمی باشد، نه کمک دهنده ای...رها و آزاد با دلی خالی از عاطفه و خشم میشود یک آدم دیگر...آدمی که دیگر نه بتواند با مسایل جدید و تازه روبرو بشود، نه بتواند خودش را از قید هرچه هست و نیست رهای کامل کند، میخواهد به رهایی کامل فکر کند اما فکرش اسیرش میکند، میرود در لاک خودش،، کج خلق میشود، با هیچکس میل سخنش نمیرود و آرام آرام گوشه ای میخزد تا شاید روزی باز پروانه ای رها بشود، از پیله اش به سمت بیرون پرواز کند و ابریشم تنهاییش را بشکند...
16/04/16