روزهای خوب
"از طوفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهاده بودی. معنیطوفان همین است. کافکا در کرانه"
گاهی با خودم فکر میکنم تمام روزهای خوب یک جور معجزه اند، در زندگانی که همه اش سربالایی بوده و به هردلیلی، چه بخواهد کمال طلبی و ایده آل طلبی تو باشد، چه موقعیت های نامناسب، چه هرچیز دیگری، وقتی یک سری اتفاقات دنباله دار خوب می افتد آدمی به همه چیز شک میکند، گاهی باخودت شک میکنی نکند دروغ باشد همه چیز، نکند خواب باشی، نکند تا بدین جای زندگیت داشته ای کابوس میدیدی، و گاهی هم با خودت زمزمه میکنی که شاید نتیجه تلاش هایم را میبینم... گاهی هم یادت می افتد که این خودت بودی که به همه میگفتی همیشه آخر داستان خوب است و اگر اکنون خوب نیست پس هنوز به آخرش نرسیده ای... شاید هم روزهای خوب یک امتحان باشد، شاید هم تو بزرگ تر شده ای، صبورتر شده ای و ریشه ات محکم تر شده و دیگر طوفان های این چنینی نتوانند ازپا در بیاورندت.. اما نگاه که میکنی همیشه در زندگیت عادت داشته ای مهر بطلان بزنی بر کلماتی چون تقدیر، شانس وقسمت و همیشه سعی داشته ای خودت از زندگیت شانست را با تلاش هایت طلب کنی، با جاه طلبی ها، رویاپردازی ها و قدم برداشتن های جسورانه ات خودت تقدیر خودت را رقم بزنی... دست آخر با تمام این تفاسیر به آن جا میرسی که روزهای خوب همچنان وجود دارند، حتی اگر آخر یک قصه از زندگیت باشند، حتی اگر معجزه های مقطعی باشندو حتی اگر موقتی و شروعی برای طوفان های بعدی زندگیت...