دلِ تنگم چه چیزها که نخواست
دلم میخواست در روابطم کمتر عجول باشم، دلم میخواست در روابطی که برایم آنقدر با ارزش است که نخواهم هیچ چیز از من بگیردشان هم گاهی این من باشم که ناز کنم، یکی نازم را بخرد، برای طرف مقابلم هم مهم باشد ناراحتی من... دلم میخواست این من نباشم که معمولا در روابطم دنبال دور کردن تنشم، به دنبال از دست ندادن فوت لحظه ها و آرامش کنار هم و حرف زدن به جای قهر... دلم میخواست گاهی میتوانستم پاروی دلم بگذارم و آن جا که یکی رابطه اش با من برایش آنقدر ها هم که برای من باارزش است، اهمیت نداشت، من هم رها کنم... باخودم بگویم اشکالی ندارد، بگذار مهم نباشد، بگذار تمام بشود، بگذار اصلا قدر نداند، اما تو پیش خودت و وجدانت آسوده خاطر باش که از چیزی دریغ نکرده ای...دلم میخواست دلم این ها را میفهمید... دلِ تنگم همه این ها را باور میکرد و باور میکرد که گناهی نکرده که آدم ها اینطور ناراحتش میکنند.