تعیین تکلیف!
در زندگی چیزهایی هست که گاهی نامشخص است...یکی روشن بودن تکلیفت با آدم هاست...آدم هایی که میدانی کجای زندگیت ایستاده اند، خودشان را به تو اثبات کرده اند، خوب و بدشان از دید تو واضح و مبرهن است و هیچ نقطه ابهامی برایت باقی نذاشته اند...اما باز هم تکلیفت با یک عده روشن است و با یک عده روشن تر...آدم های بد دنیایت را میدانی کجا جایشان بدهی، بالاخره یک جور، به نحوی در لیست سیاه ذهنت قرارشان میدهی، یا اهسته وپیوسته کنار خودت با مهربانی و ملاطفت یکجور با آن ها تا میکنی تا علیهت طغیان و شورشی نکنند اما امان از آدم های خوب زندگیت...که گاهی دلهره می اندازند به جانت که مبادا ناراحتشان کنی، مبادا روزی بخواهند، بخواهی ترکت کنند، ترکشان کنی و مباداهایی که توی سرت بلاتکلیفت میکند که اصلا دوست داشتن و خوب بودن آدم ها اینقدر تو را پابندشان میکند؟ که اصلا روزی میرسد که بدون خوب های زندگیت بتوانی سر کنی؟ شاید اینجای داستان باشد که تازه میفهمی چقدر به آدم های زندگیت نیاز داری، چون دوستشان داری، چون آدم به آدم زنده است و تازه آن جا هست که میفهمی تنهایی دروغ بزرگیست که به خودت میگویی و با حضور این همه آدم تو هیچ وقت فکر تنهایی هم نمیتوانی کنی!