عاقبت دروغگویی!
آدم ها به خودشان هم دروغ میگویند، چه رسد به تو...وقتی از دلتنگیت تاب و قرارشان ربوده شده وانکار میکنند، وقتی حالشان خوب نیست و با یک لبخند تصنعی میگویند خوبم، وقتی ناراحتند و به جای حرف زدن سکوت میکنند و حرف نمیزند، وقتی قبلا حرف میزدند و رد میشدند و الان نه دیگر حرف میزند ونه رد میشوند از چیزی...آدم ها همه یک جا رها میکنند و آنقدر به خودشان دروغ میگویند و حالشان را انکار میکنند که ابهت قوی بودن در چشمشان فرو میریزد...آن وقت است که می نشینند میان آن همه دروغی که به خودشان گفتند و سعی میکنند راست بگویند ، صادق باشند وروراست و آن وقت است که تازه میفهمند چقدر صداقت خوب است و خوب است و خوب...ان وقت است که برای همیشه دروغگویی را کنار میگذارند و حتی اگر کل زندگیشان را باخته باشند سعی میکنند اعتماد دیگران را جلب کنند...این میان آدم هایی را از دست داده اند که دیگر هرگز مثل و مانندشان پیدا نمیشود...آن وقت است که به مهربانی، صداقت ایمان می اورند...
پ.ن: همین است که خود من همیشه سعی کرده ام راستش را بگویم، چرا که دلم نمیخواهد ابهت قوی بودنم در تنهایی هایم مقابل چشمانم خراب بشود..چرا که دلم میخواهد حال خوب و بد را تمیز بدهم و لااقل آدم های خوب زندگیم را هم از دست ندهم.