عشق واما عشق
عشق از آدم ها یک نفر دیگر می سازد. عشق اگر واقعی باشد، اگر خالص باشد، اگر همانی باشد که باید باشد، غم دارد، اندوه دارد، سختی دارد، اما شیرینی شادی هایش ، شیرینی با هم بودن هایش، همراهی ها و دوستی هایش انگار در مقابل سختی ها هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشد. یکهو یک شب درست وقتی که داری با خودت کلنجار میروی که عاشق نشده ای، که داری انکار میکنی میفهمی که چقدر از حضورش لبخند بروی لبانت هست، چقدر تا قبل از آمدنش شاید که تنهایی که به گمان خودت لذت بخش ترین بود چونان موریانه به تمام زندگیت زده بود بی آن که حتی خبر شده باشی؟ آن وقت است که میفهمی عشق تو را بنده خود کرده، دیگر راه فراری نداری، میفهمی که گیر افتاده ای درون حریم امنی که دلت نمیخواهد از درونش بیرون بروی. عشق اگر درست باشد عشق می آفریند، انرژی می دهد، زندگیت را مثل رودخانه ای پویا و پرسر وصدا پر از حس جاری بودن با نغمه ای زیبا در پشت هر احساسش میکند، جسورت میکند و آنقدر شجاعت می بخشد که محکم تر از قبل ، امیدوارتر از همیشه تنها به زندگی فکر میکنی و حس سرشاری که تورا مست و لبریز از آن میکند