حسادت های ناسالم!
آن جا که در زندگیت میفهمی که ظاهر زندگی هیچکس را با باطن زندگی خودت مقایسه نکنی، آن جا که دست از رقابت های ناسالم زندگیت بکشی، فرق نمیکند دیگر سن و سالت چقدر است، از همان سن میفهمی سختی ها، شکست های دیگران را به راحتی نمیتوان قضاوت کرد، نمیشود ترازوی برداشت و زندگی درونش گذاشت و وزن کرد موفقیت ها و شکست های دیگری را ... آن وقت است که میفهمی هر آدمی یک داستان زندگی دارد، منحصر بفرد، درست شبیه به اثر انگشت، آنقدر متفاوت از دیگری که حتی میتوان لحظه ها و زندگی دو انسانی که دوقلوی هم هستند را هم از هم متفاوت دانست...روزی که این واقعیات را فهمیدی، میفهمی که دردهای آدم ها نه قابل شمارش است و نه قابل وزن کردن که دربهترین حالتش شاید قابل فهم باشد برای همدلی کردن...روزی که هرلحظه خودت را با لحظه قبلی خودت سنجیدی، میفهمی که برای رسیدن به خواسته هایت دیگر به کسی آسیبی نزنی، از حقوق هیچکس نمیگذری به راحتی و به دل کسی سنگ نمیزنی...شاید این ها را وقتی تنها ده سال داری فهمیدی و شاید هم در جوانی و شاید هم در پیری...اما هرجا که فهمیدی همان روز زندگی برایت تغییر خواهد کرد...
پ.ن: خوشحالم از بچگی خالی از هرگونه حس حسادت و مقایسه بودم. این حس واقعا بهم آرامش داده توی زندگیم همیشه.