پاییزهای بچگی
امروز اول مهر است،و تقریبا تمام آنهایی که دور وبرم هستند اندراحوالات تنفرشان از روز اول مهر و تداعی تمام خاطرات مدرسه میگویند، من اما با تمام سختیش، با تمام آن که همیشه تابستانها آنقدر به من خوش میگذشت که اول مهر برایم برابر بود با پایانت تفریح و گردش، اما دبستان رفتن را هیچوقت از یادم نمیبرم.عصرهایش به دیدن کارتون و نوشتن مشق و دوچرخه سواری میگذشت و بقیه زمان هم در دبستان و همراه با دوستان جانی جانی میگذشت.از بارانها وسرمای آن وقت ها نگویم که سرمایش هیچ شباهتی به این روزها نداشت. یادم نمیرود صبحهایی که رادیو اعلام میکرد، به دلیل بارش برف سنگین مدارس تمامی نواحی تعطیل است. به هرحال هرچه هست برایم دبستان از بهترین دوران زندگیم بود. بچگی میکردم، بیخیالی طی میکردم، تفریح و درس در کنار هم بود. مادر خوبم معلم بود و آن وقتها برایم هرصبح تغذیه میگذاشت، صبحاته میگرفت و من تمام آن روزها به جز خاطرات خوش کودکیم ، خاطرات خوب معلمی مادر را هم به یادم میآورد...من هنوز در عجبم چطور از پاییز و بوی ماه مهر در این حد متنفرید؟