آگهی یک اتفاق خوب
مدتیست در زندگی سخت میگیرد. میخواستم آگهی کنم که از زندگی قطع امید کرده ام، که حجم خستگی های زندگیم آنقدر زیادتر از تاب و توانم شده که ظرفیت پذیرش من بیشتر شده... شاید یک سالی شده باشد که هیچ اتفاق مثبتی جز دوسه مورد محدود در زندگیم نیوفتاده باشد و شاید چندماهی باشد که اتفاقات منفی پشت سرهم روی سرم یکی یکی آوار میشود و آنقدر تاثیرش را روی ذهنم، روحم و جسمم گذاشته که به گمانم اگر اتفاق مثبتی هم برایم بیوفتد دیگر نتوانم باورش کنم... انکار یک جور خو گرفتن به حالی که اسمش را ناامیدی نگذارم، اما دست وپا زدن و جنگیدن برای حفظ ظاهری که انگار دنیای بیرونم متوجه درونم نشود و لااقل کمی کوتاه بیاید... شاید مخاطبین همیشگی وبلاگیم از بهاردخت تا نوت نویس تا ریزنویس از بلاگفا تا به الان کمتر از من حسی جز حس زندگی و انرژی های مثبتی که به زندگیم روانه میکنم دیده باشند... اما این روزها آنقدر خسته شده ام که تنها دلم خوابی میخواهد به درازای تمامخستگی ها و اتفاقاتی که پشت سرهم افتاده اند و حالم را دگرگون کرده اند...