تمرین صبر و حوصله
می گوید یادم نمی آید در تربیتت تورا جوری بار آورده باشم که اینقدر بی صبر و حوصله و عجول باشی. از بچگی پابه پایتان بوده ایم و در هیچ مشکلی تنهایت نگذاشته ام... راست میگوید...تمام عمرشان را به پایمان ریخته اند، تمام زندگیم را مدیونشان هستم ، به عقب که بازمیگردم تمام بچگی هایم به کتابخوانی گذشته است، به سفالگری، نقاشی، تئاتر و ... اما انگار از همان بچگی همیشه دلم میخواست پله ها را دوتادوتا بالا بروم، میانبر بزنم...همیشه از همسن و سال هایم زودتر میرسیدم، از همکلاسی هایم زودتر نتیجه میگرفتم و حتی در ضرب و تقسیم ریاضی هیچ گاه عددی دورقمی در سه رقمی را هم حتی با ماشین حساب ضرب و تقسیم نکردم و فکر میکردم که ذهنم زودتر حسابش میکند ... همیشه علاوه بر دوستان خیلی خوبم در سن وسال خودم، بهترین هایی داشتم که از خودم بزرگتر بودند و با سن و سال کمم همدم روز و روزگارشان بودم و همیشه روی مشورتم و عقل من حساب میکرده اند... پدر راست میگوید که پابه پای من بوده اند، که تمام تلاششان را برای پیشرفت وگام برداشتن من در مسیر صعود به قله موفقیت را کرده اند... اما یک چیزرا نمیداند که من خسته ام از کمالگرایی که همیشه از بچگی داشته ام و درونم نهادینه شده ... از این که به جایی رسیده ام که دیگر زود به زود نتیجه نمیگیرم، که آنقدر فکر و خیالم زیاد شده که برای ضرب و جمع هایم مجبور میشوم گاهی از ماشین حساب استفاده کنم و این کلافه ام میکند، از آن که رویاهایم بزرگتر و بزرگتر شده اند و برای رسیدن بهشان پله ها را باید چهارتا یکی کنم تا زودتر برسم و نمیشود ، نمیتوانم ...دارم تمرین میکنم...تمرین صبوری، حوصله ، دیرتر رسیدن ، کمتر کمالگرا و ایده آل گرا بودن ... میخواهم خوب ترین دختر باشم برای پدر و مادر...نمیخواهم ناامیدشان کنم از صبر و حوصله و عجله ام برای رسیدن هایم...میخواهم به پرورشان شک نکنند، خودشان را شماتت نکنند بر سر عجولی ها و کم صبر و حوصله بودنم...